کلید بهشت
رابطه معرفت و تقوا
امر به معروف و نهی از منکر (بخش اول)
مشارکت اجتماعی زن در جامعه از دیدگاه فقه (آیات قرآن، بخش دوم)
شرط متأخر (بخش دوم)
توثیق عام در رساله عددیه
يا فاطمة اشْفعي لِي فِي الْجنة
کلید بهشت
سَعْدِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا (علیه السلام) قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَبْرِ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُوسَى بْنِجَعْفَرٍ فَقَالَ مَنْ زَارَهَا فَلَهُ الْجَنَّةُ.2
سعد بن سعید میگوید از امام رضا (علیه السلام) در مورد قبر فاطمه دختر موسی بن جعفر (علیهم السلام) سوال کردم. امام فرمود: هر کس او را زیارت کند، بهشت برای او خواهد بود.
عَنِ الصَّادِقِ(علیه السلام) إِنَّ لِلَّهِ حَرَماً وَ هُوَ مَكَّةُ وَ لِرَسُولِهِ حَرَماً وَ هُوَ الْمَدِينَةُ وَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ حَرَماً وَ هُوَ الْكُوفَةُ وَ لَنَا حَرَماً وَ هُوَ قُمُّ وَ سَتُدْفَنُ فِيهِ امْرَأَةٌ مِنْ وُلْدِي تُسَمَّى فَاطِمَةَ مَنْ زَارَهَا وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ. قال (علیه السلام) ذلك و لم تحمل بموسى (علیه السلام) أمه.3
از امام صادق(علیه السلام) راوی روایت میکند (که ایشان فرمودند) برای خدا حرمی است که آن، مکه است و برای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حرمی است که آن مدینه میباشد و برای امیرالمؤمنین (علیه السلام) حرمی است که کوفه میباشد و برای ما حرمی است که آن قم است. در آینده در قم زنی از فرزندان من دفن خواهد شد که نامش فاطمه (علیها السلام) است که هر کس او را زیارت کند بهشت بر او واجب میشود. راوی میگوید امام صادق (علیه السلام) این سخن را فرمود در حالی که هنوز مادر موسی بن جعفر(علیهما السلام)، به امام کاظم (علیه السلام) باردار نشده بودند.
---------------------------------------
1 . مهدی شعبانی، دانشپژوه مرکز فقهی ائمه اطهار (علیهم السلام).
2. ابن بابویه، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، 1406ق، (النص) ص99. 3. علامه مجلسى، بحار الأنوار، 1403ق، ج48، ص317.
رابطه معرفت و تقوا
«مَنْ سَكَنَ قَلْبَهُ الْعِلْمُ بِاللَّهِ سَكَنَهُ الْغِنَى عَنْ خَلْقِ اللَّه.» حضرت أميرالمومنين (علیه السلام) مىفرمايد: «كسى كه قلب خود را ظرف و جايگاه معرفت خداوند متعال كه اساس همه امور است قرار دهد، آرامش پيدا مىكند. «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب.»
ريشه هر معصيت و تخلف از فرامين الهى در نقصان معرفت است؛ چراكه ممكن نيست شخصى معرفت كامل داشته باشد، ولى در عين حال از دستورات خداوند تبارك و تعالى سرپيچى كند.
معرفت كامل با تقوا و اطاعت كامل توأم خواهد بود؛ به عنوان مثال، ائمه اطهار(علیهم السلام) ، كه از مقامات بسيار بلندى در معرفت خداوند متعال برخوردارند، با دنيا به صورتى برخورد مى كردند كه گويى «لَوْلَا الْأَجَلُ الَّذِي كَتَبَ اللَّهُ [لَهُمْ] عَلَيْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِم؛ اگر مهلتهايى كه خداوند براى آنان نوشته است نبود، روحشان حاضر نبود لحظه اى در اين جسم باقى بماند.» 2 آنان به عالَم ديگرى توجه داشتند و در جملات خود مكرر مىفرمودند: «خدايا! كى از اين تن خاكى جدا مىشويم و به تو ملحق شده و به لقاى تو مىرسيم.»
اگر معاد را به صورت صحيح و درست بشناسيم، حالت آن جوان را پيدا مىكنيم كه رسول مكرم اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از نماز صبح از او پرسيدند چه گونه شب را به روز آوردى؟ عرض كرد: «أَصْبَحْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مُوقِناً؛ در حال يقين صبح كردم.»رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود علامت يقين تو چيست؟ عرض كرد: «علامت من اين است كه گويا الآن بهشت و جهنم را مىبينيم و ناله افراد معذب در جهنم را مىشنوم.» 3
---------------------------------------
1. مهدی شعبانی، دانش پژوه مرکز فقهی ائمه اطهار علیهم السلام
2. نهج البلاغه، خطبه 193 (معروف به خطبه همام.)
3. مرحوم کلینی، الکافی، 1407ق، ج2، ص53.
امر به معروف و نهی از منکر (بخش اول)
یکی از مهمترین احکام الهی، مسئله امر به معروف و نهی از منکر است که در آیات متعددی از قرآن کریم بدان اشاره شده است، از همین رو اصحاب و پیروان ائمه اطهار(علیهم السلام) سوالاتی را پیرامون این موضوع مطرح میکردند و ایشان هم در بسیاری از موارد با استناد به آیات قرآن کریم به آنها پاسخ میدادند. ما در این مجال به ذکر و بررسی چندی از این روایات پیرامون امر به معروف و نهی از منکر میپردازیم.
امر به معروف و نهی از منکر یک واجب عینی یا کفایی؟
1. «وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛ بايد از ميان شما، جمعى دعوت به نيكى، و امر به معروف و نهى از منكر كنند! و آنها همان رستگاران هستند. » 2
2. «وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ؛ و از قوم موسى، گروهى هستند كه به سوى حق هدايت مىكنند؛ و به حق و عدالت حكم مىنمايند. »3
3. «إِنَ إِبْراهيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنيفاً وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكينَ؛ ابراهيم(به تنهايى) امّتى بود مطيع فرمان خدا؛ خالى از هر گونه انحراف؛ و از مشركان نبود»4
* مسعده میگوید از امام صادق(علیه السلام) در مورد امر به معروف و نهی از منکر سؤال شد که آیا بر تمام امت واجب است؟ ایشان در جواب فرمود خیر. گفته شد چرا اینچنین است؟ امام(علیه السلام) فرمود این فریضه فقط بر کسی واجب است که قوی و مورد اطاعت دیگران و عالم به معروف باشد (إِنَّمَا هُوَ عَلَى الْقَوِيِ الْمُطَاعِ، الْعَالِمِ بِالْمَعْرُوفِ مِنَ الْمُنْكَرِ.) 5
شرح حدیث
از مسائلی که در باب امر به معروف و نهی از منکر مطرح است، اولا مسئله کفایی یا عینی بودن این واجب است و ثانیا اینکه شارع مقدس چه شرایطی را برای این واجب مقرر کرده است؟
اما در مورد اینکه آیا امر به معروف و نهی از منکر یک واجب عینی است یا کفایی، بعضی از فقها در جهت اثبات کفایی بودن آن، به همین روایت موثقه تمسک نمودهاند، به این بیان که وجوب این حکم برای کسی است که قیود قویّ، مطاع و عالم را داشته باشد؛ البته ممکن است گفته شود مراد از «قوی مطاع»، قوی بدنی نیست بلکه قوت اجتماعی و رتبی و قوت اعتباری (صاحب نفوذ بودن) است، قادری که مطاع هم باشد، و عالم معروف و منکر نیز باشد، در غیر این صورت وجوب آن منتفی است.
نکته اینجا است که اگر بخواهیم تنها از فراز «قوی مطاع عالم...» کفایی بودن را اثبات کنیم، مطلب ناتمام است؛ به بیان دیگر این عبارت تنها دلالت بر شروط لازم جهت وجوب امر به معروف و نهی از منکر دارد، یعنی میگوید کسی که میخواهد امر به معروف کند باید این شرایط را داشته باشد.
حال سؤال این است که آیا بر هر قوی مطاع عالمی امر به معروف و نهی از منکر واجب است یا اینکه بر چنین اشخاصی هم به نحو کفایی واجب میشود؟
در جواب باید بگوییم طبق بیان امام(علیه السلام) دو مسئله روشن می شود:
اول: از آیه شریفه فهمیده میشود که این واجب یک واجب مطلق نیست و به عبارت دیگر این واجب از تکالیفی نیست که بر هر مکلفی واجب باشد، بلکه بر مکلفانی واجب است که دارای شرایطی باشند، از همین رو نیز نمی توانیم بگوییم کسی که به تازگی به سن تکلیف رسیده است، بر او واجب است که امر به معروف و یا نهی از منکر کند و سیره متشرعه هم دلیل بر این مطلب است، و این غیر از کفایی بودن است، به طور مثال حج یک واجب عینی است اما بر هر مکلفی هم واجب نیست.
دوم: نکتهای که در کلام امام(علیه السلام) بیان شده است و در بحث ما نیز نافع است، ایشان فرمودند: «انما هو علی القوی المطاع العالم...» حال باید ببینیم که آیا ما دلیل لفظی یا لبی بر شمولیت داریم تا به تبع آن عینی بودن امر به معروف و نهی از منکر را استفاده کنیم یا اینکه دلیلی بر شمولیت نداریم؟
طبق مبنای جناب شیخ الطائفه (رحمة الله) «ال» وارده بر مشتقات -اگر قرینهای بر خلاف نباشد- بالوضع دلالت بر عمومیت مدخول خود دارد،6 البته ادعای ایشان مورد پذیرش نیست، از همین رو نیز هیچ تصریحی از اهل لغت مبنی بر دلالت وضعی «ال» موصوله بر عمومیت وارد نشده است؛ فارغ از اختلاف فوق نکته این است که اطلاق این مشتقات، تمام افرادی که این عناوین بر آنها صادق هستند را شامل میشود، از همین رو به طور مثال صحیح است بگوییم «انما هو علی القوی المطاع الا زیدا» و همین صحت استثنا دلیل بر شمول تمام افراد است.
از این دسته از ادله میتوان به دو نتیجه رسید:
الف. امر به معروف و نهی از منکر از جمله واجبات مشروط است، بنابراین وجوب آن تنها بر مکلفانی ثابت است که دارای آن شروط باشند.
ب. طبق بررسی ادبی که انجام شد، وجوب آن بر تمام کسانی که دارای آن شروط باشند به صورت عینی ثابت است، به عبارت دیگر بر هر شخص قوی، مطاع و عالم به معروف و منکر واجب است که امر به معروف و نهی از منکر کند.
عالمان دینی متصدیان اصلی امر به معروف و نهی از منکر
1. «لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ؛ چرا دانشمندان نصارى و علماى يهود، آنها را از سخنان گناهآميز و خوردن مال حرام، نهى نمىكنند؟! چه زشت است عملى كه انجام مىدادند.»7
2. «فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْن؛ بنا بر اين از مردم نهراسيد! و از من بترسيد! »8
3. «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَر؛ مردان و زنان باايمان، ولىّ (و يار و ياور) يكديگرند؛ امر به معروف، و نهى از منكر مىكنند. »9
* امام حسین(علیه السلام) از امام علی(علیه السلام) نقل میکنند که ایشان فرمودند: «مردم! از آن نكوهشها كه خداوند به منظور پند دوستانش از علماى يهود كرده عبرت گيريد، (آنجا) كه مىفرمايد: «چرا روحانيون و علما، از سخنان گناهآميز (و حرامخوارى) آنها (يهود) جلوگيرى نكردند ... آن گروه از اسرائيليان كه كافر شدند (به زبان داود و عيسى بن مريم(علیهم السلام)) لعنت شدند (اين بدان جهت بود كه معصيتكار و متجاوز بودند و از كارهاى ناپسندى كه داشتند جلوگيرى نمىكردند) چه ناپسند كارها كه مىكردند. » 10 بدين جهت خدا بر آنان عيب گرفت كه از ستمگرانى كه در برابرشان بودند اعمال ناروا و تبهكاريها را مىديدند ولی منع نمىكردند، چون جيرهخوار و طمعكار بودند، از عواقب اعتراضها بيم داشتند (هدايا و مزايا مىگرفتند و به اسم تقيه و پرهيز، حفظ جان و مصلحت، لب فرو مىبستند) با اينكه خداوند فرموده است که «از مردم نترسيد و از من بترسيد. » و نيز فرموده: «مردان و زنان مؤمن دوست (و ياور) يك ديگرند به نيكى امر و از بدى جلوگيرى مىكنند، نماز مىگزارند، زكات مىدهند و اطاعت خدا و رسول مىنمايند. » 11 خداوند نخست امر به معروف و نهى از منكر را بعنوان يك واجب ذكر كرده، چرا که او آگاه است كه اگر اين وظيفه انجام گيرد و اجرا شود وظایف ديگر همه چه سخت و چه آسان رو براه میگردد، زيرا امر به معروف (كافران را) به اسلام دعوت میكند، حقوق ستمديدگان را بازمیستاند، با ستمگر به مخالفت برمیخيزد، غنيمتها (و بيت المال) را (عادلانه به اهلش) قسمت میكند، زكات را از آنجا كه بايد بگيرد، و در آنجا كه بايد، صرف میكند.» 12
شرح حدیث
امر به معروف و نهی از منکر از جمله احکام بسیار مهمی است که انجام آن نیاز به نفوذ کلام و علم کافی دارد؛ از همین رو عالمان دینی و بزرگان شریعت متصدیان اصلی این تکلیف هستند و در صورت بروز هر نوع انحرافی در جامعه، ایشان هستند که در رأس همه، باید هدایت امت را بر عهده داشته باشند و در صورت بی توجهی و بی اعتنایی ایشان، صدماتی جبران ناپذیر به ساحت دین و شریعت وارد میشود. از جمله عللی که ممکن است یک عالم دینی را نسبت به وظیفه امر به معروف و نهی از منکر سست کند، ترس از گفتار و عکس العمل مردم است که این روایت و آیات شریفه ذکر شده در آن به خوبی به این مسأله اشاره دارند، در مقابل کسانی که این تکلیف بر آنها ثابت میشود باید با تمام وجود و بدون ترس از هیچ قدرتی به این تکلیف الهی عمل کنند، چرا که هیچ قدرتی ما فوق قدرت الهی نیست.
یک شبهه
یکی از شرایط مذکور در باب امر به معروف و نهی از منکر ضرر نداشتن این تکلیف است، به عبارت دیگر اگر مکلف بداند که انجام این تکلیف برای او و یا نزدیکانش ممکن است خطر آفرین باشد، وجوب آن منتفی میشود، از طرفی هم طبق مفاد این آیه شریفه نباید از مردم ترسید و انسان باید در هر صورت به تکیف خود عمل کند.
پاسخ شبهه
وارد شدن ضرر و زیان به مکلف و یا اطرافیان او غیر از ترس از مردم است، بله در جایی که مکلف میداند در صورت انجام امر به معروف و نهی از منکر، خود او و یا اطرافیان او دچار آسیب قابل توجهی میشوند این تکلیف ساقط است. نه تنها این تکلیف بلکه هر تکلیفی که موجب ضرر شود ساقط است و تقیه هم از همین باب است. در واقع تقیه و اموری از این قبیل در راستای اهداف خود شارع مقدس است و منافاتی با توکل ندارد.
اما در مقابل ترسی که منافی با اهداف شریعت مقدس باشد هرگز نمیتواند عذر مناسبی برای ترک واجبات و یا انجام محرمات باشد، به طور مثال جهاد یک حکم الهی است که البته در آن خطر نفس و یا اموال و غیره وجود دارد، اما هرگز این امور نمیتوانند موجب سقوط این تکلیف الهی شوند. به طور خلاصه هر ضرر و زیانی فی نفسه نمیتواند ملاک برای سقوط تکلیف باشد و تنها در صورتی میتوان یک حکم را به خاطر به دنبال داشتن ضرری ساقط کرد که مخالف با مصالح کلی و فوقانی نباشد. در مسأله امر به معروف و نهی از منکر هم همین طور است، گاه در مواردی ضرر میتواند مسقط این تکلیف باشد و گاه حتی اگر میداند که در این مسیر جانش را هم از دست خواهد داد باید این تکلیف را انجام دهد که مصداق بارز آن حضرت سید الشهداء(علیه السلام) است که نه تنها جانش را بلکه مال و اولادش را در مسیر اصلاح امت جدش عرضه نمود. به عبارت دیگر ضرر را باید در مسیر اهداف شریعت مقدس تعریف نمود.
بررسی فقهی مسئله امر به معروف و نهی از منکر در مقابل مسئله تقیه
1. «أَيَّتُهَا الْعيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ؛ (سپس كسى صدا زد) اى اهل قافله، شما دزد هستيد! »13
2. «إِنِّي سَقيمٌ؛ (حضرت ابراهیم(علیه السلام) گفت) من بيمارم! (و با شما به مراسم جشن نمىآيم)» 14
* ابی بصیر از امام صادق(علیه السلام) اینگونه نقل میکند: «تقیه (جزئی) از دین خداوند است.» (با تعجب) پرسیدم: «آیا تقیه جزیی از دین است؟!» ایشان در جواب فرمودند: «بله به خدا قسم که از دین خداست؛ به درستی که حضرت یوسف(علیه السلام) اینگونه فرمودند: «اى اهل قافله، شما دزد هستيد. » (در حالیکه) به خدا قسم آنها چیزی را سرقت نکرده بودند. همچنین حضرت ابراهیم(علیه السلام) اینگونه فرمودند: «من بيمارم» (در حالیکه) به خدا قسم بیمار نبود.» 15
شرح حدیث
جناب علامه مجلسی(رحمة الله) میفرماید: «قوله «من دین الله» یعنی دین که خدا بندگانش را به تمسک به آن در هر ملتی امر کرده است؛ چرا که در هر زمانی برای بندگان خدا دشمنانی میباشد و از همینرو خداوند تقیه در اقوال و افعال و سکوت از حق را تشریع نموده است تا بندگانش در هنگام احساس خطر در امان باشند و بدین وسیله جان و متعلقات و اموالشان حفظ شود و دیگر اینکه دین الهی محفوظ باشد، در حالی که اگر تقیه نباشد دین الهی به کلی نابود میشود و اهل ایمان منقرض میشوند چرا که اهل جور استیلا پیدا میکنند، اما نکته اینجا است که تقیه فقط در اعمال است و نه در عقاید، چراکه عقاید از اسراری است که جز خداوند علام الغیوب کسی از آن آگاه نیست.
امام(علیه السلام) در جواز تقیه به این آیه کریمه استشهاد مینماید؛ آنجا که فرمود: «حضرت یوسف(علیه السلام) اینگونه فرمودند،» قول را به یوسف(علیه السلام) نسبت می دهد به این اعتبار که او به این کار امر شده است و فعل همان طور که به آمر نسبت داده میشود به فاعل هم نسبت داده میشود. و عیر که به معنای قافله است، با اینکه جام را سرقت نکردهاند اما نسبت سرقت به آنها داده شد و این نسبت به خاطر مصلحت حبس برادرش در نزد خودش به امر خداوند بود در حالی که آن قوم نمیدانستند که یوسف(علیه السلام) برادر ایشان است.» 16
نکتهای که در مورد این حدیث باید توجه شود این است که انجام برخی از افعال منکر در برخی شرایط جایز بلکه واجب است. یکی از موارد آن تقیه بود که در روایت بدان اشاره شد و این روایت از نبی مکرم اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) که فرمودهاند: «لا ایمان لمن لا تقية له» 17 به خوبی بیانگر این امر خطیر است. اما موارد متعدد دیگری هم هستند که فعل منکر از منکریتش فارغ میشود که از جمله آنها دفع افسد به فاسد است، به طور مثال غصب یک مکان یا یک وسیله حرام است اما اگر در شرایطی قرار گرفتیم که مصلحت مهمتری پیش رو باشد، مانند اینکه نجات فرد غریق متوقف بر غصب مکانی یا وسیلهای باشد دیگر این غصب مذموم نیست و فاعل این فعل در زمره فاعلین منکر نمیباشد.
توجه به این نکته میتواند در مسئله امر به معروف و نهی از منکر بسیار راه گشا باشد، به طور مثال فردی که در محیط کفار زندگی میکند و افشای ایمان میتواند برای او بسیار مشکلساز باشد و حتی در برخی موارد برای او خطر جانی در بر داشته باشد، به موجب این روایت و از باب تقیه یا دفع افسد به فاسد میتوانیم به او مجوز افعالی را بدهیم که در حالت عادی از منکرات به حساب میآیند اما در چنین شرایطی برای شخص مذکور منکر نیستند و نهی او از آن اعمال جایی ندارد.
---------------------------------------
1 . امیرحسین ایمانیمقدم، دانشپژوه مرکز فقهی ائمه اطهار(علیهم السلام).
2. سوره مبارکه آل عمران، آیه شریفه 104.
3. سوره مبارکه اعراف، آیه شریفه 159.
4. سوره مبارکه نحل، آیه شریفه 120.
5. مرحوم كلينى، الكافي، (ط – دارالحديث) 1429ق، ج9، صص494-496.
6. شیخ طوسى، العُدة في أصول الفقه، 1417ق، ج، ص293.
7. سوره مبارکه مائدة، آیه شریفه 63.
8. سوره مبارکه مائدة، آیه شریفه 44.
9. سوره مبارکه توبه، آیات شریفه 44 و 71.
10. سوره مبارکه مائده، آیات شریفه 63 تا 79.
11. سوره مبارکه توبه، آیه شریفه 71.
12. ابن شعبه حرانى، تحف العقول(ترجمه جنتى) 1382ش، ص373.
13. سوره مبارکه یوسف، آیه شریفه 70.
14. سوره مبارکه صافات، آیه شریفه 89.
15. مرحوم كلينى، الكافي (ط - الإسلامية)، 1407ق، ج2، ص217. 16. علامه مجلسی، مرآة العقول، 1404ق، ج، ص167.
17. عياشى، تفسير العيّاشي، 1380ق، ج1، ص166.
مشارکت اجتماعی زن در جامعه از دیدگاه فقه1 (آیات قرآن، بخش دوم)
دسته اول از آیاتی که در شماره قبل بیان شد همگی پیرامون وحدت خلقت زن و مرد و مؤید اباحه حضور زن در اجتماع بود. در ادامه به سایر آیاتی که مرتبط به مشارکت اجتماعی زنان است میپردازیم:
2- بيعت زنان مؤمن با رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)
آیه ذیل که بر موافقت قرآن با مشارکت اجتماعی زنان دلالت دارد؛ «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا جاءَكَ الْمُؤْمِناتُ يُبايِعْنَكَ عَلى أَنْ لا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئاً و ... فَبايِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ؛ اى پيامبر، زمانی که زنان با ايمان نزد تو میآيند كه با تو بيعت كنند كه بر خدا شرك نورزند ... با آنان بيعت كن و از خدا براى آنان آمرزش بخواه، زيرا خداوند آمرزنده مهربان است.» 2
قرآن در این آیه از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) میخواهد که با زنان بیعت کند که لازمهاش تأیید و جواز بیعت زنان است؛ از طرفی بر کسی هم پوشیده نیست که بیعت یک پدیده اجتماعی است.
البته بیعت یکی از مسایل بسیار مهم است و لذا ممکن است به دلیل خصوصیت و ضروریتی که وجود داشته، به زنان اجازه حضور در این امر اجتماعی مهم داده شده باشد.
3- مهاجرت زنان
دلیل دیگر بر حکم قرآن به جواز مشارکت زنان در امور اجتماعی، آیه ذیل است: «إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قَالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِيهَا فَأُولئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَ سَاءَتْ مَصِيراً * إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ وَ الْوِلْدَانِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لاَ يَهْتَدُونَ سَبِيلاً؛ كسانى كه فرشتگان قبض روحشان کردند در حالى كه به خويشتن ستم كرده بودند، فرشتگان به آنها گفتند: «شما در چه حالى بوديد؟ (و چرا با اينكه مسلمان بوديد، در صف كفّار جاى دارید؟!)» گفتند: «ما در سرزمين خود، تحت فشار و مستضعف بوديم.» ایشان [فرشتگان] گفتند: «مگر سرزمين خدا، پهناور نبود كه مهاجرت كنيد؟!» آنها (عذرى نداشتند، و) جايگاهشان دوزخ است، و سرانجام بدى دارند. * مگر آن دسته از مردان و زنان و كودكانى كه براستى تحت فشار قرار گرفتهاند (و حقيقتاً) نه چارهاى دارند، و نه راهى (براى نجات از آن محيط آلوده) مىيابند.» 3
موضوع این آیه هجرت است4 که یک امر اجتماعی و سیاسی است و زنان نیز همانند مردان در آن شریک هستند.
4- کسب و فعالیتهای مستقل اقتصادی توسط بانوان
قرآن کریم پیرامون فعالیتهای اقتصادی زنان اینگونه میفرماید: «... لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ ...؛ مردان نصيبى از آنچه به دست مىآورند دارند، و زنان نيز نصيبى دارند (و نبايد حقوق هيچ يك پايمال گردد.)» این آیه تلاش و فعالیتهای اقتصادی بانوان را تایید میکند و فعالیتهای اقتصادی یکی از مصادیق مشارکت اجتماعی است.
البته در مورد «نصیب» احتمالات مختلفی داده شده است:
1-قتاده میگوید: «خداوند براى هر يك از زن و مرد، در مقابل عمل به وظایفی كه ایشان را مكلف به انجام آن كرده است، پاداشى در نظر گرفته است.»
2- هر كدام از زنان و مردان از تجارت، زراعت و ساير كسبهاى خود نصيبى دارند، بنابراين بايد قانع و نسبت به مقدرات خداوند راضى باشند.
3- ابن عباس گويد: «هر كدام از زن و مرد را از ميراث - بر طبق آنچه خداوند مقرر كرده است - سهمى است. بنابراين قول، اكتساب - در آيه شريفه - بمعناى احراز است.» 5
همچنین علامه طباطبایی (رحمة الله علیه) در رابطه با معنای این آیه میفرمایند: « آرزو مكنيد كه شما نيز آن برتريها و مزاياى مالى و غير مالى كه ديگران دارند و خداى تعالى يكى از دو طايفه شما مردان و زنان را به آن اختصاص داده به شما نيز بدهد، و خلاصه مردان آرزو نكنند اى كاش مزاياى زنان را مىداشتند، و زنان نيز آرزو نكنند اى كاش مزاياى مردان را مىداشتند؛ براى اين كه اين فضيلت بدون جهت به صاحبان آن داده نشده، يا صاحب فضيلت آن را با نفسيت اجتماعى خود به دست آورده، و يا با عمل اختياريش يعنى تجارت و امثال آن، و معلوم است كه هر كس هر چيز را كسب كند از آن بهرهاى خواهد داشت، و هر كس هر بهرهاى دارد به خاطر اكتسابى است كه كرده است.» 6
با وجود این احتمالات میتوان از این آیه در این بحث به عنوان یک مؤید استفاده نمود.
5- فعالیت اقتصادی دختران حضرت شعیب(علیه السلام)
قرآن کریم اینگونه بیان میدارد: «وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودانِ قالَ ما خَطْبُكُما قالَتا لا نَسْقي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَيْخٌ كَبيرٌ؛ هنگامى كه موسى(علیه السلام) به (چاه) آب مدين رسيد، گروهى از مردم را در آنجا ديد كه چهارپايان خود را سيراب مىكنند و در كنار آنان دو زن را ديد كه مراقب گوسفندان خويشند (و به چاه نزديك نمىشوند؛ موسى(علیه السلام) به آن دو گفت: «كار شما چيست؟! (چرا گوسفندان خود را آب نمىدهيد؟!)» گفتند: «ما آنها را آب نمىدهيم تا چوپانها همگى خارج شوند و پدر ما پيرمرد كهنسالى است (و قادر بر اين كارها نيست!)» 7
آیه مزبور به فعالیتهای اجتماعی دختران حضرت شعیب(علیه السلام) اشاره دارد. زیرا که رفتن به بیابان و شبانی گوسفندان و آب دادن آنها در کنار مردان، یک نوع فعالیت اجتماعی به حساب میآید.
6- تلاش خواهر حضرت موسی(علیه السلام) برای رساندن او به مادرش
جواز حضور زنان در اجتماع و فعالیت آنان از آیه ذیل به راحتی قابل برداشت است «وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ؛ و(مادر موسى(علیه السلام)) به خواهر او گفت: «وضع حال او را پيگيرى كن!» او نيز از دور ماجرا را مشاهده كرد در حالى كه آنان بىخبر بودند»8 علامه طباطبایی(رحمة الله علیه) در مورد معناى اين آيه (که مؤید مدعا نیز هست) میفرمایند: «مادر موسى(علیه السلام) به خواهر موسى(علیه السلام) - كه دخترش باشد- گفت: دنبال موسى(علیه السلام) را بگير، ببين چه بر سرش آمد، و آب صندوق او را به كجا برد؟ خواهر موسى(علیه السلام) هم چنان دنبال او را گرفت، تا آنكه موسى(علیه السلام) را از دور ديد كه خدام فرعون او را گرفتهاند، در حالى كه فرعونيان متوجه مراقبتش نشدند ... ما قبل از آنكه خواهر موسى(علیه السلام) برسد زنان شيرده را بر او حرام كرديم، ... در نتيجه هر چه زن شيرده آوردند پستانش را قبول نكرد، همين كه خواهرش آمد، و وضع را بديد، به آل فرعون گفت آيا مىخواهيد شما را به خاندانى راهنمايى كنم كه آنان تكفل و سرپرستى اين كودك را به نفع شما به عهده بگيرند؟ خاندانى كه خيرخواه وى باشند ... .» 9
7- حضور زن در مباهله
مباهله نیز بالبداهه واقعهای دارای ابعاد اجتماعی است؛ «فَمَنْ حَاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبينَ؛ هر گاه بعد از علم و دانشى كه (درباره مسيح) به تو رسيده، (باز) كسانى با تو به محاجّه و ستيز برخيزند، به آنها بگو بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما هم فرزندان خود را ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت كنيم، شما هم از نفوس خود آنگاه مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.» 10
حضور زن در مباهله میتواند، جواز حضور او در مشارکتهای اجتماعی را برساند.
8-آیات حجاب
برخی برای اثبات جواز حضور و فعالیت زنان در اجتماع به آیه حجاب تمسک کردهاند؛ «قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِكَ أَزْكَى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا يَصْنَعُونَ؛ به مؤمنان بگو چشمهاى خود را (از نگاه به نامحرمان) فروگيرند، و عفاف خود را حفظ كنند؛ اين براى آنان پاكيزهتر است؛ خداوند از آنچه انجام مىدهيد آگاه است.» 11 بیان استدلال به این تقریب است که اگر حضور زنان در جامعه جایز نبود، چه نیازی به بیان مسئله حجاب بود؟!
9- امربه معروف و نهی از منکر، وظیفه اجتماعی زنان
امر به معروف که وظیفهای اجتماعی است بر زنان نیز به حکم آیه ذیل واجب است: «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ يُطِيعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ؛ مردان و زنان با ايمان، ولىّ (و يار و ياور) يكديگرند؛ امر به معروف، و نهى از منكر مىكنند؛ نماز را برپا مىدارند؛ و زكات را مىپردازند؛ و خدا و رسولش را اطاعت مىكنند؛ بزودى خدا آنان را مورد رحمت خويش قرار مىدهد؛ خداوند توانا و حكيم است.» 12
نتیجه
با توجه به آیات فوق میتوان نتیجه گرفت که قرآن موافق مشارکت زنان در جامعه است. قابل ذکر آن که اصل اولی هم (همچنان که در شماره قبل گذشت) دال بر جواز حضور زنان در جامعه است. اما بدون تأمل در روایات بحث به سرانجام نخواهد رسید که انشاءالله در شماره بعد باید دید نظر روایات در این مسئله چیست؟
---------------------------------------
1 . سید عبدالحسین موسوینیا، دانشپژوه مرکز فقهی ائمه اطهار(علیهم السلام).
2. سوره مبارکه ممتحنه، آیه شریفه 12.
3. سوره مبارکه نساء، آیات شریفه 97-98.
4. رک: حسين نورى همدانى، ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، بیتا، ج6، ص6.
5. رک: حسين نورى همدانى، ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، بیتا، ج5، ص126.
6. محمدباقر موسوی، ترجمه الميزان، 1374ش، ج4، ص535.
7. سوره مبارکه قصص، آیه شریفه 23.
8. سوره مبارکه قصص، آیه شریفه 11.
9. محمدباقر موسوی، ترجمه الميزان، 1374ش، ج16، ص15.
0. سوره مبارکه آل عمران، آیه شریفه 61.
1. سوره مبارکه نور، آیه شریفه 30.
12. سوره مبارکه توبه، آیه شریفه 71.
شرط متأخر (بخش دوم)
در شماره قبل به گستره موضوعی شرط متأخر پرداخته شد و بیان گردید بحث شرط متأخر منحصر در عبادات نیست و معاملات را هم در بر میگیرد و حتی برخی اصولیون پا را از اعتبار فراتر گذاشته و دامنه بحث را تا امور تکوینی نیز کشاندهاند. حال در ادامه بحث به اشکالات شرط متأخر میپردازیم.
اشکالات شرط متأخر
اشکال نخست: همانگونه که در بحث پیش، از نظر گذشت چنین ذکر شد که شرط را میتوان از امور ذات اضافه و طرفینی دانست به این معنا که شرط در فضایی تحقق و معنا پیدا مینماید که مشروط و رابطه شرطیت وجود داشته باشد به گونهای که قوام مشروط در بستر رابطه شرطیت با شرط شکل میگیرد و از آنجا که قوام مشروط بر شرط است شایسته بلکه بایسته است که شرط بر مشروط مقدم باشد یا دست کم شرط با مشروط مقارن باشد.
اشکال دوم: ترسیم دیگر از اشکال متأخر – که البته با ترسیم فوق الذکر نیز بیگانه نیست – مشکل شرط متأخر را در این نکته میداند که اجزای علت تامه نمیتواند از معلول متأخر گردد بلکه اجزای علت تامه بایست نسبت به معلول، مقدم یا بلکه دست کم مقارن با وجود معلول باشد. به بیان دیگر تقدم معلول بر علت تامه دارای اشکال و این اشکال نیز در غایت خود دارای استحاله میباشد. مراد از علت تامه، ترکیبی از (مقتضی) و (شرط) و (عدم المانع) است. به عنوان مثال برای تقریب علت تامه میتوان یک برگه کاغذ خشک (مقتضی) دارای وصف (مجاورت نسبت به آتش) را در نظر گرفت که وصف رطوبت (عدم المانع) را نیز ندارد.
در برخی از تعابیر چنین بیان شده است که وجود علت تامه با وجود معلول دارای وصف معیت زمانی است اگرچه به حسب رتبه، رتبه علت تامه بر رتبه معلول مقدم میباشد و در غیر این صورت (مانند شرط متأخر) خُلف پیش میآید.
اشکال سوم: در تقریبی دیگر، اشکال شرط متأخر را آن دانستهاند که مستلزم انفکاک علت از معلول است و حال آنکه نه علت از معلول جدا میگردد و نه معلول از علت زیرا رابطه علیت دایر بین معلول و علت از سنخ روابط ضروری عقلی است خصوصا اگر علت، علت تامه باشد. در مانحن فیه، صحت روزه مستحاضه، پیش از آن حاصل میگردد که مستحاضه، غسل را در شب پیشرو انجام داده باشد. در عقد فضولی بنابر کشف، صحت پیش از حصول و الحاق اجازه متأخر حاصل شده و حال آنکه احتمال دارد بین عقد سابق با اجازه لاحق، حتی فاصلهای در حد چند ماه و چند سال رخ بدهد.
اشکال چهارم: معلول بلا علت تقریبی دیگر از اشکال شرط متأخر است به این معنا که میدانیم هر ممکن و معلولی در ایجاد و تداوم وجود خود ضرورتا محتاج علت است که از آن به عنوان قانون علیت یاد میکنند. این قانون تا به آن پایه از اهمیت است که در علوم عقلی با نفی شانس و بخت و اتفاق، چنین بیان نمودهاند که تا هنگامی که وجود برای شیئی ضرورت نیابد پا به عرصه وجود نمینهد (الشیء مالم یجب لم یوجد) بنابر این حتی رجحان نیز «ممکن بماهو ممکن» را وجود نمیبخشد. پس چگونه است که صحت صوم مستحاضه، صحت عقد فضولی بنابر کشف، تداوم قدرت بر اتمام نماز و روزه نسبت به سبق وجوب آن دو و مواردی از این قبیل به عنوان معالیل، تحقق یافته تلقی گردند بدون آن که پای علت در کار باشد؟!!
اشکال پنجم: در این اشکال، به مسأله از این جنبه نگاه میشود که شرط به ویژه شرط متأخر از آن رو مشکلسازی مینماید که میخواهد دارای تأثیر در مشروط خود باشد و الا در معنای شرطیت، خُلف حاصل میگردد. به این بیان که اگر شرط متأخر در مشروط تأثیر نداشته باشد گر چه در همین موقع و به راحتی مشکل شرط متأخر حل و فصل و چه بسا از عرصه مباحث و مسائل دانش اصول، حذف میشد یا در صورت عدم حذف، به عنوان بحثی بلاثمر و بلاطائل لقب میگرفت لکن موجب خلف در ماهیت و مفهوم شرط است. ولی اگر که شرط متأخر بخواهد در مشروط، تأثیر داشته باشد موجب اشکال تأثیر معدوم در موجود میگردد به این معنا که شرط در حالی که هنوز محقق نشده و معدوم است بخواهد در مشروط اثر بگذارد. 2
هنگام روزه برای مستحاضه یا تحقق عقد فضولی، طهارت و اجازه، هنوز محقق نشدهاند و ممکن است بعدا محقق گردد یا آن که مستحاضه از سر عصیان، نسیان، سهو، به خاطر ضرر یا اضطرار یا جهل یا به هر دلیل و علتی غسل را در شب آینده انجام ندهد و یا همچنین مالک به خاطر إعمال حق مالکیت و تنبیه شخص واسطه فضولی یا به خاطر تضرر و غبن هیچگاه به آن معامله فضولی تسلیم نشود و اجازه ندهد یا آن که وفات نماید و ورثه هم اجازه ندهند آنگاه بر فرض تحقق غسل و اجازه، چگونه میتواند در چنین روزه و عقدی تأثیر داشته باشند؟!
البته اشکال تأثیر معدوم در موجود میتواند شرط متقدم را نیز در بر گیرد زیرا مثلا در وصیت تملیکی، نفس عقد یعنی ایجاب و قبول محقق و تمام شدهاند و از امور غیر قارالذات و زمانی و متصرم هستند و هنگام تحقق ملکیت که بعد از وفات موصی میباشد وجود ندارند تا بخواهد در ملکیت اثر داشته باشد.
قابل ذکر آن که تأثیر شرط میتواند در اصل وجود مصلحت باشد چنانکه در شرایط حکم چنین است و نیز میتواند در تحقق و ترتب مصلحت در خارج باشد چنانکه در شرایط مأموربه عند المشهور چنین گفته شده است. بنابر این تأخر شرط از مشروط گاهی اصل وجود مصلحت را و گاهی تحقق و ترتب خارجی مصلحت را در ناحیه مشروط، مخدوش میسازد؛ به عنوان تقریب به ذهن و نه لزوما به عنوان مثال برای شرط متأخر، بلوغ، قدرت، استطاعت و وقت، از جمله شرایط وجوب نماز و حج هستند به این معنا که نماز قبل از بلوغ و پیش از وقت یا حج پیش از قدرت و استطاعت به این خاطر که فاقد مصلحت است وجوب نیز ندارد حال چگونه در روزه مستحاضهای که هنوز غسل شب آیندهاش را انجام نداده بتوان از وجود مصلحت سخن گفت؟!
مثال بالا ناظر به وجود مصلحت و تحقق در ناحیه حکم و وجوب نماز و روزه بود اما در همین راستا، در مورد تحقق و ترتب مصلحت در ناحیه مأمورٌبه نیز در صورت عدم معیت زمانی شرط با مأمورٌبه و تقدم یا تأخر شرط نیز مشکل تأثیر معدوم در موجود پیش می آید زیرا مستلزم این امر است که مصلحت مأموربه و متعلق حکم، پیش یا پس از تحقق شرط به دست بیاید زیرا در هر حال ترتب خارجی مصلحت به عنوان علت که در گرو شرط به عنوان علت بوده از علت خود جدا گشته و اگر شرط متقدم بوده مصلحت در حین وجود شرط، هنوز موجود نشده و اگر شرط متأخر بوده مصلحت، منقضی و معدوم شده است. 3
اشکال ششم: اشکال تغییر (انقلاب عمّا وقع علیه) نیز چه به نحو مستقل و چه بیان دیگری از اشکالات فوق الذکر باشد، در خلال برخی کتب اصولی به عنوان اشکال شرط متأخر مطرح گردیده است. روزه مستحاضه یا عقد فضولی در حالی شکل گرفتهاند که فاقد طهارت و رضایت فعلی بودهاند حال چگونه با انجام غسل در شب آینده یا الحاق اجازه در زمانی دیگر دستخوش تغییر ماهیت بشوند؟4 مگر آنکه به تأثیر قهقهرایی مؤثر در اثر قائل باشیم؛ امری که تصور و تصدیق آن محل تأمل دارد.
اشکال هفتم: تأثیر علت ناقصه یا تأثیر علت در حالی که فاقد شرط میباشد نیز تعبیر و تصویری دیگری از اشکال شرط متأخر است و وجه اشکال در این تقریب از آن جهت میباشد که علت ناقصه قابلیت تأثیر ندارد و در صورت فقدان شرط نمیتواند موجب ایجاد شیء دیگر باشد زیرا شرط مفقود، بهرهای از وجود ندارد آنگاه چگونه میتواند به شیء دیگر وجود ببخشد.5
اشکال هشتم: تقریبی دیگر از اشکال شرط متأخر آن است که موجب (تهافت) میگردد. مثلا نماز روز یکشنبه، شرط وجوب نماز روز شنبه باشد و تهافت در این است که معنای شرطیت نماز یکشنبه، فراغ از آن است اما جعل وجوب نماز روز شنبه به معنای عدم فراغ از نماز روز یکشنبه میباشد. 6 به عبارت دیگر، شرطیت به معنای مسلم و مفروغٌعنه بودن است که به نوبه خود مستلزم سبق زمانی است لذا از فرض تأخر آن، تهافت پدید میآید.
به عنوان جمعبندی چنین میتوان بیان نمود که عمده اشکالزایی شرط متأخر با لحاظ وصف تأثیرگزاری آن پیش میآید، وصفی که در صورت فقدان نیز ایجاد مشکل مینماید و آن مشکل، خُلف است. اما در تحلیل مشکل ناشی از وجود وصف تأثیر در شرط، شاهد بودیم که تقریبهای مختلفی بیان شد؛ تقریبهایی که امکان دارند دارای قابلیت ارجاع به یکدیگر را داشته باشند، مانند اشکال تقدم معلول بر علت تامه، تفکیک معلول از علت، تأثیر معدوم در موجود، معلول بلا علت، خدشه در اصل و ترتب مصلحت احکام و متعلق آنها، انقلاب الشیء عما وقع علیه و استلزام تأثیر علت ناقصه در معلول در همین چارچوب قابل تحلیل و ارزیابی هستند؛ یعنی تحلیلهایی مستقل یا تصویرهایی از یک اشکال که مثلا آن اشکال محوری میتواند تقدم معلول بر اجزای علت تامه یا تأثیر معدوم در موجود باشد. میتوان یک نقطه عطف نیز در نظر گرفت که عبارت است از ضرورت معیت زمانی و وجودی اجزای علت تامه با معلول، تا نمای اشکال با بحث گستره شرط متأخر همپوشانی بهتری نسبت به یکدیگر داشته باشند به گونهای که شامل شرط متقدم نیز می گردد.
این نکته نیز شایان ذکر میباشد که علاوه بر اینکه وصف تأثیرگزاری را به عنوان منشأ ایجاد اشکال در شرط متأخر نام بردهاند، همچنین ارجاع شرط متأخر به شرط صحت و شرط وجود بلکه شرط علم و مقدمه عقلیه را نیز موجب تولید اشکال در شرط متأخر دانستهاند. به این معنا که شرط متأخر، مقدمه وجود یا مقدمه صحت یا مقدمه علم در رابطه با مشروط باشد یا وجودش برای تحقق مشروط و ذی المقدمه ضرورت عقلی دارد و وجود مشروط متوقف بر وجود شرط باشد. مثلا وجود و تحقق یا صحت یا علم روزه نسبت به مستحاضه یا عقد نسبت به مالک اصلی، آن غسل یا اجازهای باشد که با تأخیر حاصل میگردد آن هم به نحو توقف صحت، وجود یا علم در مشروط بر غسل و اجازه متأخر باشد و حال آن که عقل تحقق وجود و علم را قبل از تحقق شرط وجود و علم، نمیپذیرد؛ همچنانکه حصول اثر و صحت را قبل از تحقق شرط و قید تأثیر و صحت نمیپذیرد؛ زیرا تحقق هریک از چهار وصف تأثیر، صحت، وجود و علم به عنوان وصف دخیل در اشکالزایی شرط متأخر منجر تحصیل حاصل میگردد مانند اینکه شرط علم به روزه روز قبل، غسل شب بعد باشد در حالی که مستحاضه، در طی روز میداند که روزه است خواسته باشیم غسل را شرط علم بدانیم در حالی که هنگام شرط و انجام غسل، علم سابقش دوباره متولد و متحصل شود!
در شماره بعد به پاسخ اشکالات فوق خواهیم پرداخت.
---------------------------------------
1. سید روح الله قافله باشی، دانشپژوه مرکز فقهی ائمه اطهار(علیهم السلام).
2. مرحوم هاشمی شاهرودی، بحوث فی علم الاصول،1417ق، ج2، ص179.
3. محمد روحانى، منتقى الأصول، 1413ق، ج2، ص130.
4. حسن عبدالساتر، بحوث فی علم الاصول، 1417ق، ج5، ص12.
5. محمد مؤمن قمى، تسديد الأصول،1419ق، ج1، ص225.
6. حسن عبدالساتر، همان، ص16.
توثیق عام در رساله عددیه
یکی از توثیقات عام توثیقی است که شیخ مفید(رحمة الله علیه) در رساله «رد علی اصحاب العدد» (یا رد علی الصدوق(رحمة الله علیه) یا الجوابات الموصلیه) نسبت به تعدادی از روات بیان نموده است.
توضیح مطلب آنکه تعدادی از روایات در منابع روایی ما موجود است که میگویند ماه رمضان همیشه سی روز است. 2مانند:
1. «یَاسِرٍ الْخَادِمِ قَالَ قُلْتُ لِلرِّضَا(علیه السلام) هَلْ يَكُونُ شَهْرُ رَمَضَانَ تِسْعَةً وَ عِشْرِينَ يَوْماً فَقَالَ إِنَّ شَهْرَ رَمَضَانَ لَا يَنْقُصُ مِنْ ثَلَاثِينَ يَوْماً أَبَداً؛ یاسر خادم میگوید به امام رضا(علیه السلام) گفتم آیا ماه رمضان بیست و نه روز میشود؟ فرمودند: ماه رمضان هیچگاه از سی روز کمتر نمیشود.» 3
2. «عَنْ مُعَاذِ بْنِ كَثِيرٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) إِنَّ النَّاسَ يَرْوُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم) صَامَ تِسْعَةً وَ عِشْرِينَ يَوْماً قَالَ فَقَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) لَا وَ اللَّهِ مَا نَقَصَ شَهْرُ رَمَضَانَ مُنْذُ خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ مِنْ ثَلَاثِينَ يَوْماً وَ ثَلَاثِينَ لَيْلَةً؛ معاذ بن کثیر میگوید به امام صادق(علیه السلام) عرضه داشتم مردم نقل میکنند که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بیست و نه روز روزه گرفت. امام(علیه السلام) فرمودند نه به خدا سوگند ماه رمضان از زمانی که خداوند آسمانها و زمین را خلق کرده است سی روز و سی شب بوده است.» 4
این روایات توسط بزرگانی مانند کلینی و صدوق(رحمة الله علیهما) در مجامع حدیثی شیعه نقل شده است بلکه مرحوم صدوق بعد از ذکر این روایات در کتاب شریف «من لا یحضره الفقیه» و پذیرش مفاد آن مخالفان این روایات را مورد حمله قرار داده است؛ ایشان اینگونه میفرماید: «هر کس با این روایات مخالفت کند و روایات موافق عامه را اخذ کند با او مانند عامه با تقیه رفتار میشود مگر اینکه طالب هدایت باشد که او را باید هدایت کرد. پس همانا بدعت با عدم ذکر آن از بین خواهد رفت و لا قوة الا بالله»5
«شیخ صدوق(رحمة الله علیه) میفرماید بعضی دیگر از فقهای بزرگ شیعه نیز به این روایات عمل کرده و همین نظر را داشتهاند (گفته میشود که شیخ مفید(رحمة الله علیه) در ابتدای امر از جمله همین افراد بوده است.)
در مقابل عدهای از فقهای بزرگ قائل هستند که ماه رمضان مانند سایر ماههاست؛ گاهی بیست و نه روز و گاهی سی روز است و برای اثبات مدعای خود به روایات متعددی تمسک نمودهاند از جمله
1. «مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا يَعْنِي أَبَا جَعْفَرٍ وَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(علیهما السلام) قَالَ: شَهْرُ رَمَضَانَ يُصِيبُهُ مَا يُصِيبُ الشُّهُورَ مِنَ النُّقْصَان الحدیث؛ محد بن مسلم میگوید امام باقر یا صادق(علیهما السلام) فرمودند ماه رمضان مانند سایر ماهها ناقص میشود.» 6
2. «عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) إِنِّي صُمْتُ شَهْرَ رَمَضَانَ- عَلَى رُؤْيَةٍ تِسْعَةً وَ عِشْرِينَ يَوْماً وَ مَا قَضَيْتُ قَالَ فَقَالَ وَ أَنَا قَدْ صُمْتُهُ وَ مَا قَضَيْت الحدیث؛ یونس میگوید به امام صادق(علیه السلام) گفتم من ماه رمضان را با توجه به رؤیت هلال بیست و نه روز روزه گرفتم و روزه قضا هم نگرفتم. امام(علیه السلام) فرمود من نیز روزه گرفتم و قضا نکردم.» 7
از جمله علمایی که قائل به متغیر بودن روزهای ماه رمضان هستند شیخ مفید(رحمة الله علیه) میباشد. ایشان در تقویت و استدلال بر نظریه خود رسالهای تألیف نمودهاند که در آن رساله متعرض هر دو طایفه از روایات شدهاند. (مفاد یکی این است که ماه رمضان مانند سایر ماهها است و طایفه دیگر ظهور در همیشه سی روز بودن ماه رمضان دارد.) ایشان در رساله خود هنگامی که به بحث از روایات داله بر این امر که ماه رمضان مانند سایر ماهها است میرسد عبارتی دارد که ظهور آن وثاقت عدهای از روات میباشد:
«راویان حدیثی که میگوید ماه رمضان ماهی از ماههای سال است و گاهی بیست و نه روز و گاهی سی روز میشود فقهایی هستند که اصحاب امام باقر و صادق و کاظم و رضا و جواد و هادی و عسکری(علیهم السلام) میباشند و بزرگان و رؤسایی هستند که حلال و حرام و فتوا و احکام دین از آنها اخذ میشود. کسانی که طعنی بر آنها نیست و راهی به مذمت هیچ کدامشان وجود ندارد و صاحبان کتب اصول (مورد رجوع) و تصانیف مشهور هستند و همه آنها در نقل و عمل اجماع دارند که ماه رمضان میتواند بیست و نه روز شود و این را از ائمه(علیهم السلام) نقل کردهاند و به آن عقیده دارند و در دیانت خود به آن اعتماد نمودهاند.»سپس به ذکر این روایات میپردازند. 8
کسانی که این توثیق عام را قبول دارند قائل هستند که راویانی که شیخ مفید (رحمة الله علیه) به عنوان راوی این دسته از احادیث در ادامه عبارت خود آورده است همگی ثقه میباشند.
نظر مرحوم خویی(رحمة الله علیه)
ایشان در جایی به بحث تفصیلی در این زمینه نپرداخته است ولی در موارد متعدد برای وثاقت راوی به این توثیق عام تمسک نموده است. مثلا نسبت به جابر بن یزید جعفی فرموده است: «آنچه شایسته است گفته شود این است که این شخص (جابر بن یزید) را باید از ثقات بزرگ دانست به علت شهادت علی بن ابراهیم و شیخ مفید در رساله عددیهاش و شهادت ابن غضائری بنا بر نقل علامه و به علت روایت صحیحه زیاد از امام صادق(علیه السلام)...»9
نقد و بررسی
دو اشکال عمده در این توثیق به ذهن میرسد:
1. آنچه که به نظر میرسد این است که گرچه عبارات شیخ مفید(رحمة الله علیه) به صورت روشن و واضح عدهای از راویان را توثیق میکند ولی صفاتی که ایشان برای این روات ذکر نموده است قابل تطبیق بر افراد مذکور نیست و در بین این راویان افرادی موجود هستند که این صفات بر آنها صدق نمیکند، که بعضی از این افراد را در ذیل نام میبریم:
الف) ابو الجارود زياد بن المنذر که رئیس فرقه جارودیه زیدیه میباشد. نجاشی(رحمة الله علیه) درباره او میگوید: «از اصحاب امام باقر(علیه السلام) بود و از امام صادق(علیه السلام) نیز روایت دارد و هنگام قیام زید تغییر مذهب داد»10
* نمیتوان درباره او با وجد زیدیه بودن گفت: « از بزرگان و رؤسایی هستند که حلال و حرام و فتوا و احکام دین از آنها اخذ میشود. کسانی که طعنی بر آنها نیست و راهی به مذمت هیچ کدامشان وجود ندارد»
ب) زیاد بن مروان قندی که از سران واقفیه است که کشی(رحمة الله علیه) درباره او میگوید: «زیاد یکی از ارکان وقف بود.»11 و در جای دیگر میگوید: «امام کاظم(علیه السلام) از دنیا رفت در حالی که نزد وکلای ایشان اموال زیادی بود و این اموال سبب واقفی شدنشان و انکار از دنیا رفتن امام(علیه السلام) شد و نزد زیاد قندی هفتاد هزار دینار بود»12
* نمیتوان قبول کرد افرادی مانند ابو الجارود یا زیاد بن مروان از اعلام و روسای شیعه بوده و محل رجوع برای اخذ حلال و حرام و فتوی بودهاند در حالی که انحرافشان واضح و روشن بوده است.
2. وجود افراد مجهول در این توثیق مانند فطر بن عبد الملك، که مامقانی درباره او گفته است: «لم اجد له ذكرا فى كتب الرّجال»13 چگونه میتوان درباره ایشان گفت: « بزرگان و رؤسایی هستند که حلال و حرام و فتوا و احکام دین از آنها اخذ میشود ... و صاحبان کتب اصول (مورد رجوع) و تصانیف مشهور هستند »
همچنین است عمر بن مرداس و حبیب الجماعی که فردی ناشناخته است و این اشکال به قدری واضح بوده است که برای توجیه آن احتمال دادهاند جماعی مصحف خثعمی باشد. 14
جالبتر از همه محمد بن سنان است که خود شیخ مفید(رحمة الله علیه) در همین کتاب قبل از این توثیق عام چند صفحه قبل درباره او چنین میگوید: «از همین دسته روایت محمد بن حسین ابی الخطاب است از امام صادق علیه السلام که فرمود: ماه رمضان سی روز است و هیچ گاه ناقص نمیشود. و این حدیث شاذ و نادر و غیر معتمد است و طریق آن محمد بن سنان است که مورد طعن است و علما در متهم بودن و ضعف او اختلافی ندارند و آنچه که اینگونه باشد در دین به آن عمل نمیشود.» 15
نتیجه
گرچه عبارت شیخ مفید(رحمة الله) ظهور در وثاقت این عده از روات دارد ولی با توجه به وجود افراد ضعیف و مجهول نمیتوان به ظاهر کلام ایشان اخذ کرد و باید عبارت ایشان را تأویل برد.
---------------------------------------
1 . محمد فائزی، دانشآموخته مرکز فقهی ائمه اطهار(علیهم السلام).
2. مراجعه شود به وسائل الشیعه باب پنجم از ابواب احکام ماه رمضان، باب جَوَازِ كَوْنِ شَهْرِ رَمَضَانَ تِسْعَةً وَ عِشْرِينَ يَوْماً وَ أَنَّهُ إِذَا كَانَ بِحَسَبِ الرُّؤْيَةِ كَذَلِكَ لَمْ يَجِبْ قَضَاءُ يَوْمٍ مِنْهُ إِلَّا مَعَ قِيَامِ بَيِّنَةٍ بِتَقَدُّمِ الرُّؤْيَةِ وَ أَنَّهُ إِنْ خَفِيَ الْهِلَالُ وَجَبَ إِكْمَالُهُ ثَلَاثِينَ وَ كَذَا كُلُّ شَهْرٍ غُمَّ هِلَالُه.
3. شیخ حرعاملى، وسائل الشيعة، 1409ق، ج10، ص273.
4. همان، ص269.
5. شیخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، 1413ق، ج2، ص171.
6. شیخ حرعاملى، وسائل الشيعة، 1409ق، ج10، ص262.
7. شیخ حرعاملى، وسائل الشيعة، 1409ق، ج10، ص265.
8. شیخ مفيد، الرد على أصحاب العدد (جوابات أهل الموصل)، 1413ق، ص25.
9. مرحوم خويى، معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرواة، بی تا، ج4، ص344.
10. نجاشى، رجالالنجاشي، 1407ق، ص170.
11 . كشّى، رجالالكشي، 1409ق، ص466.
12. كشّى، ابو عمرو، رجالالكشي، 1409ق، صص 466-467.
13. مامقانى، تنقيح المقال فى علم الرجال (القسمالثاني)، بیتا، ج2، ص16.
14. مامقانى، عبدالله، تنقيح المقال في علم الرجال (ط الحديثة)، 1431ق، ج17، ص370.
15. شیخ مفيد، الرد على أصحاب العدد (جوابات أهل الموصل)، 1413ق، ص20.
يا فاطمة اشْفعي لِي فِي الْجنة
یکی از مسائل بنیادین در تفکر شیعی، مسأله شفاعت اولیای الهی برای نجات مؤمنین در قیامت است. شناخت این مسأله علاوه بر آثار مختلف اعتقادی و تربیتی، میتواند برای ما درسهای بسزایی از معرفت اولیای الهی را نیز به ارمغان بیاورد. به همین منظور لازم است ابتدا مقدمهای کوتاه در معرفی اصل شفاعت را بیان کنیم و سپس به نتیجه گیری بپردازیم.
شفاعت در لغت
«شفع» در لغت در مقابل «وتر» و به معنای زوج است. راغب اصفهانی، درباره شفاعت چنین میگوید: «شفاعت به معنای پیوستن به دیگری، در حالی که این فرد، از آن شخص شفاعت کننده مسئلت و درخواست میکند و آن شخص هم یار و یاور این فرد میشود و بیشترین کاربرد این لغت، در پیوستن شخص پایین مرتبه، به کسی است که از لحاظ حرمت و مقام، از او بالاتر است و شفاعت در قیامت هم به همین معناست.» 2
برخی دیگر از اهل لغت، شفاعت را به «درخواست گذشتن از گناهان در امور دنیا و آخرت معنا کردهاند.» 3
درباره ارتباط معنایی شفاعت با زوجیت که اصل و ریشه این لغت است نیز اینگونه میتوان گفت همانطور که عدد فرد، با ضمیمه شدن به مثل خود، زوج میشود، در شفاعت هم فردی که تنها است، با پیوند خوردن به شافع (شفاعت کننده) و ضمیمه شدن حسنات شافع به او، مورد شفاعت قرار میگیرد و این معنا، گذشته از شرع، در عرف مردم نیز کاربرد دارد.
شفاعت در قرآن کریم
در قرآن، آیاتی به تحقق شفاعت، در روز قیامت، برای افرادی خاص و با اذن خدای متعال اشاره دارد؛ که به عنوان نمونه میتوان به دو آیه زیر اشاره کرد.
1. «يَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِيَ لَهُ قَوْلا؛ در آن روز (قیامت) شفاعت سودی نمیدهد مگر از سوی کسی باشد که خدای رحمان به او اذن داده و به گفتارش راضی شده است (که در این صورت شفاعت سودمند خواهد بود)» 4
2. وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلاَّ لِمَنْ أَذِنَ لَهُ حَتَّى إِذا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ قالُوا ما ذا قالَ رَبُّكُمْ قالُوا الْحَقَّ وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِير؛ شفاعت نزد او (خدا) سودی ندارد مگر برای کسی که به او اذن داده است (آن روز همه مضطرب هستند) تا این که وقتی (با صدور اذن شفاعت) اضطراب از دلهایشان زدوده شود (به شفیعان) گویند: پروردگارتان چه فرمود؟ آنان میگویند: حق گفت و او بلند مرتبه و بزرگ است. 5
شفاعت از منظر عامه
اعتقاد به این که در روز قیامت، افرادی همچون پیامبران، ائمه طاهرین و حضرت زهرا(علیه السلام) و حتی قرآن کریم افرادی را مورد شفاعت قرار میدهند و از عذاب نجات میبخشند، طبق آیات قرآن و روایات نبوی، مسأله شفاعت برای تمام فرق مسلمین قابل اثبات است.به عنوان مثال گوشهای از انبوه روایات عامه در این باب را ذکر میکنیم:
1. رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «خوشبختترین مردم به سبب شفاعت من در روز قیامت کسی است که از دلش خالصانه «لا إله إلا الله» بگوید.» 6
2. رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)فرمودند: «پیامبران و ملائکه و مؤمنین شفاعت میکنند، سپس خداوند جبار میفرماید هنوز شفاعت من باقی است.» 7
3. رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «من آقای فرزندان آدم... و اولین شفاعت کننده و اولیت کسی هستم که شفاعتش پذیرفته میشود.» 8
4. رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «قرآن را بیاموزید زیرا او برای اصحابش در روز قیامت شفاعت میکند.» 9
شفاعت از منظر شیعه
در کتب علمای امامیه درباره شفاعت فراتر از احصا است و بر این اساس، در مذهب حق، هیچ اختلافی در اصل شفاعت وجود ندارد. در اینجا، به عنوان تبرک دو حدیث شریف را مرور میکنیم:
1. امام صادق(علیه السلام) فرمودند: «مَنْ أَنْكَرَ ثَلَاثَةَ أَشْيَاءَ فَلَيْسَ مِنْ شِيعَتِنَا الْمِعْرَاجَ وَ الْمُسَاءَلَةَ فِي الْقَبْرِ وَ الشَّفَاعَة ؛ هر کسی که سه چیز را انکار کند از شیعیان ما نیست: (آن سه چیز عبارتند از:) معراج، سؤال در قبر و شفاعت.» 10
2. معاویه بن وهب نقل میکند از امام صادق(علیه السلام) درباره آیه «لا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً؛ هيچ يك، جز به اذن خداوند رحمان، سخن نمىگويند، و (آنگاه كه مىگويند) درست مىگويند!» 11 که ایشان فرمود: «به خدا قسم که اذن داده شدگان در آن روز و گویندگان حق ما هستیم.» عرض کردم جانم بفدای شما! آن روز چه میگویید؟ امام(علیه السلام) فرمود: «ثنای پروردگارمان را میگوییم و بر پیامبرمان(صلی الله علیه و آله و سلم) درود میفرستیم و شیعیانمان شفاعت را میکنیم؛ خداوند نیز (شفاعت) ما را رد نمیکند.» 12
شفیعه شیعیان
همان طور که اشاره شد افراد گوناگونی در روز قیامت میتوانند شفاعت کنند اما افرادی که مورد شفاعت ایشان قرار میگیرند به تناسب شأن و جایگاهشان نزد خدای متعال متفاوت است؛ به عنوان مثال در روایت بیان شده کسی که زیاد اهل خواندن سوره رعد باشد خانواده و برادرانش را میتواند شفاعت کند؛13 همچنین محب اهل بیت(علیهم السلام) توانایی شفاعت صد نفر از خاندانش را دارد. 14 بنابراین هر چه مقام شافع نزد پروردگار رفیعتر باشد محدوده شفاعتش نیز وسعت مییابد، با لحاظ این مقدمه، حدیث مشهور امام صادق(علیه السلام) در شان حضرت معصومه(علیها السلام) را بازخوانی میکنیم. امام صادق(علیه السلام) فرمودند: «خدای متعال حرمی دارد و آن مکه است؛ آگاه باشید که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) حرمی دارد و آن مدینه است و امیرالمؤمنین(علیه السلام) حرمی دارد و آن کوفه است؛ آگاه باشید که قم کوفه کوچک است به درستی که بهشت هشت درب دارد که سه درب آن به سوی قم است در آنجا زنی از فرزندان من دفن میشود که نامش فاطمه دختر موسی(علیهما السلام) است و به سبب شفاعت او تمام شیعیان من وارد بهشت میشوند.» 15
شفاعت درباره کسانی معنا دارد که مقتضی آن یعنی ایمان را داشته باشند و به سبب شفاعت تقصیرات و خطاهای آنان مورد بخشش قرار گیرد؛ لذا دایره کسانی که مشمول شفاعت خواهند شد محدود به مؤمنین یا همان شیعیان میباشد، از طرفی در روایت بالا بیان شده که حضرت معصومه(علیها السلام) تمام شیعیان را شفاعت میفرماید، یعنی ایشان چنان شأن و جایگاه رفیعی نزد خدای متعال دارد که مقام شفاعت مطلقه به ایشان عنایت شده و هر که را از شیعیان مورد شفاعت خویش قرار دهد پروردگار شفاعت ایشان را میپذیرد و چنین مقامی فوق حد ادراک ما میباشد. لذا در زیارتنامه آن حضرت، امام رضا(علیه السلام) به ما تعلیم میدهد که خطاب به آن بانو چنین بگویید که «يَا فَاطِمَةُ اشْفَعِي لِي فِي الْجَنَّةِ فَإِنَّ لَكِ عِنْدَ اللَّهِ شَأْناً مِنَ الشَّأْن؛یا فاطمه معصومه(علیها السلام) مرا برای ورود به بهشت شفاعت بفرما زیرا برای شما در نزد خدا جایگاهی (رفیع) است.» 16
این رفعت مقام به جایی میرسد که نه تنها خود حضرتش شفاعت میکند بلکه زیارت قبر مقدسش نیز طریق و سبب ورود به بهشت میشود؛ امام رضا(علیه السلام) میفرمایند: «يَا سَعْدُ عِنْدَكُمْ لَنَا قَبْرٌ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَبْرُ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُوسَى قَالَ نَعَمْ مَنْ زَارَهَا عَارِفاً بِحَقِّهَا فَلَهُ الْجَنَّة؛ ای سعد! برای ما نزد شما قبری است. عرض کردم: جانم به فدای شما! قبر فاطمه دختر امام موسی کاظم(علیهما السلام) را میفرمایید؟ فرمود: آری؛ هر کس که او را زیارت کند در حالی که عارف به حق او باشد بهشت برای اوست.» 17
حضرت فاطمه معصومه(علیها السلام) با انتساب به بیت نبوت(صلی الله علیه و آله و سلم) و دختر و خواهر و عمه امام(علیهم السلام) بودن دارای جایگاه رفیعی است؛ اما آنچه که بر علو این جایگاه والا میافزاید کمالات نفسانی و مکارم اخلاقی و فضائل شخصیتی آن حضرت است؛ بندگی خدای متعال و اطاعت محض از حجت الهی او را به مقامی رسانده که امام هشتم علیه السلام در شان او تعبیر بفرماید: «فَإِنَّ لَكِ عِنْدَ اللَّهِ شَأْناً مِنَ الشَّأْن»
افتخار مجاورت و آستانبوسی این بانوی عظیم الشأن موهبتی الهی برای مردم قم و بلکه برای تمام ایرانیان است که متأسفانه ارزش و برکات آن مغفول واقع شده و تنها یک جنبه آن یعنی ایجاد مهد پرورش عالمان دین و مرکز نشر معارف شیعی در جهان کافی است تا بگوییم برکت وجود حضرت معصومه(علیها السلام) قم را پناهگاه و ملجأ شیعیان در عصر غیبت قرار داده است و بر مؤمنین فرض است که با افزایش معرفت و تکریم حضرتش، از دریای بیکران فضائل ایشان بیش از پیش بهرهمند گردند.
---------------------------------------
1 . محمد عبدی تهرانی، دانشپژوه مرکز فقهی ائمه اطهار(علیهم السلام).
2 راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، 1412ق، ص457.
3. فخرالدین طریحی، مجمع البحرین،1365ش، ج4، ص353؛ ابن منظور، لسان العرب، 1414ق، ج8، ص184.
4. سوره مبارکه طه، آیه شریفه 109.
5. سوره مبارکه سبأ ، آیه شریفه 23.
6. بخارى، صحيح البخاري، 1410ق، ج1، ص88.
7. همان، ج11، ص154.
8. مسلم بن حجاج، صحيح مسلم، 1412ق، ج4، ص1782.
9. احمد بن حنبل، مسند الإمام أحمد بن حنبل، 1416ق، ج36، ص462.
10. علامه مجلسى، بحار الأنوار، 1403ق، ج8، ص37؛ برای آگاهی از روایات بیشتر رج.به بحارالأنوار جلد8 باب21 الشفاعة.
1 . سوره مبارکه نباء، آیه شریفه37.
12. علامه مجلسى، بحار الأنوار، 1403ق، ج8، ص41.
13. ابن بابويه، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، 1406ق، ص107.
14. علامه مجلسى، بحار الأنوار، 1403ق، ج27، ص78.
15. همان، ج57، ص228.
16. همان، ج99، ص266.
17. همان.