برکات حضور مستمر در مسجد
شباهت با رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم
ادله اثبات ولايت فقيه علیهم السلام بخش پایانی موانع احتمالی 2)
تأملی در نظر آخوند رحمة الله علیه درباره استصحاب کلي قسم دوم توسط استاد قائینی حفظالله
فطحیه از نگاه اندیشمندان علم رجال
بررسی ادوات عموم (بخش دوم، لفظ «ال»)
ظهور مجدد بنی امیه در حجاز
برکات حضور مستمر در مسجد
قال حسن بن علی المجتبی علیه السلام: مَنْ أَدَامَ الِاخْتِلَافَ إِلَى الْمَسْجِدِ أَصَابَ إِحْدَى ثَمَانٍ آيَةً مُحْكَمَةً وَ أَخاً مُسْتَفَاداً وَ عِلْماً مُسْتَطْرَفاً وَ رَحْمَةً مُنْتَظَرَةً وَ كَلِمَةً تَدُلُّهُ عَلَى الْهُدَى أَوْ تَرُدُّهُ عَنْ رَدًى وَ تَرْكَ الذُّنُوبِ حَيَاءً أَوْ خَشْيَة2
امام حسن مجتبی علیه السلام میفرمایند: هر كه هميشه به مسجد رفت و آمد داشته باشد يكي از اين هشت چيز نصيبش گردد: نشانهاي محكم، برادري قابل استفاده علمي و معنوي ، دانشي تازه، رحمتي مورد انتظار، سخني كه به راه راست هدايت نمايد يا از هلاكت برهاند و ترك گناهان از روي شرم و حيا يا از ترس خدا.
---------------------------------------
1 . هیئت تحریریه ماهنامه پژوهشی فقه الأئمه علیهم السلام.
2. ابن شعبه حرانى، تحف العقول، 1363ق، ص235.
شباهت با رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم
قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: أَلَا أُخْبِرُكُمْ بِأَشْبَهِكُمْ بى أَخْلَاقاً؟ قَالُوا: بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ! ؛ فَقَالَ: «أَحْسَنُكُمْ أَخْلَاقاً وَ أَعْظَمُكُمْ حِلْماً وَ أَبَرُّكُمْ بِقَرَابَتِهِ وَ أَشَدُّكُمْ إِنْصَافاً مِنْ نَفْسِهِ فِى الْغَضَبِ وَالرِّضَا. 2
رسول گرامى اسلام صلی الله علیه و آله و سلم به اصحاب خود فرمودند: آيا مىخواهيد شبيهترينِ شما را به خودم از نظر اخلاق، معرفى كنم؟! اصحاب در پاسخ گفتند: آرى، يا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم حضرت فرمودند: خوشخوترين شما و بردبارترين شما و نيكوكارترين شما در حق خويشاوندان و آن كسى است كه در حالت خشنودى و خشم، بيشتر جانب عدل و انصاف را مراعات كند.
حضرت در اين رابطه چهار ملاك را بيان فرمودند که یکی از آنها «وَ أعْظَمُكُمْ حِلْماً» میباشد؛ یعنی هر كدام از شما كه از نظر حلم بالاتر باشيد.
ائمه علیهم السلام ما از راه حلم توانستند در دلها نفوذ كنند رسماً به امام علیه السلام فحش مىدادند؛ ولى امام علیه السلام در جواب مىفرمايد: برادر! اگر گرسنهاى، منزل ما آمادگى براى پذيرايى دارد، اگر برهنهاى تو را بپوشانيم، اگر گرفتارى، گرفتارى شما را بر طرف كنيم. بر اثر يك حلم، يك بردبارى و يك اخلاق، آن مرد فحاش چنين مىگويد: «من وقتى وارد مدينه شدم، شما مبغوضترين افراد پيش من بوديد، اما الآن محبوب-ترين فرد نزد من، شما هستيد»
برادران! بايد مواظب اخلاق و رفتارمان باشيم، خصوصاً در اين زمان. ما انقلاب كرديم تا اسلام را در دلها جاى دهيم؛ لذا من و شما اگر مىبينيم خلافى انجام مىشود، بايد خيلى بيشتر از گذشته براى حفظ اسلام، حلم داشته باشيم و بردبارى كنيم؛ براى اين كه مردم نسبت به ما و در نتيجه نسبت به اسلام بدبين نشوند؛ ولى متأسفانه مطلب براى خيلى از افراد مشتبه شده و برخورد خوبى ندارند.
---------------------------------------
1 . برگرفته از کتاب اخلاق فاضل (سلسله درسهای اخلاقی، اعتقادی آیت الله العظمی فاضل لنکرانی رحمة الله علیه)، صص 95-102؛ به تلاش مصطفی نیکزاد آملی.
2 . ابن شعبه حرانى، تحف العقول، 1363ق، ص48.
ادله اثبات ولايت فقيه علیهم السلام بخش پایانی موانع احتمالی 2)
در شمارههای گذشته نخست ادله اثبات ولایت فقیه تبیین گردید و سپس برخی از موانع احتمالی آن از منظر گذشت. در این شماره ادامه موانع احتمالی بیان میشود. از جمله این موانع احتمالی، نصوصی بود که به عقیده مخالفان از هرگونه قیامی تا قبل از ظهور، نهی میکند که در قالب سه طایفه آن را تفکیک کردیم و دو طایفه نخست از آن را مورد بررسی و نقد قرار دادیم. اینک در ادامه سایر موانع محتمل یعنی طایفه سوم از نصوص و نیز برخی از موانع غیر نقلی محتمل مورد بررسی قرار میگیرد.
الف. طایفه سوم از نصوص
مرحوم کلینی در روضه خود چند روایت را ذکر کرده است که در همه آنها تعبیر «کل رایه» وجود دارد که به باور مخالفان هر قیامی قبل از قیام قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف را قیامی باطل و مصداق طاغوت میداند. در ذیل به یک نمونه از این چند حدیث اشاره میکنیم که از حیث سند صحیح و معتبر است و با توجه به ادعای مخالفان بحث را بر روی بررسی دلالی متمرکز میکنیم:
«عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ علیه السلام قَالَ كُلُّ رَايَةٍ تُرْفَعُ قَبْلَ قِيَامِ الْقَائِمِ فَصَاحِبُهَا طَاغُوتٌ يُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»2
در فقه الحدیث این روایت باید گفت معنای «رفع رایه» این است که اگر قیام سبب مخالفت مشهور و انگشتنما شود، صدق «رفع رایه» میکند. همچنین معنای «یعبد من دون الله» نیز به قرینه صدر روایت که بحث از بلند کردن پرچم قیام قبل از قیام حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف میباشد و متناسب با قیام این است که صاحب قیام اطاعت شود نه پرستش، علیهم السلام به معنی «پرستش میشود»، نیست بلکه به معنای «اطاعت میشود» است.)
از منظر فقه الحدیث باید دید که جمله «كُلُّ رَايَةٍ تُرْفَعُ قَبْلَ قِيَامِ الْقَائِمِ فَصَاحِبُهَا طَاغُوتٌ يُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» در مقام انشا است یا در مقام إخبار؟ اگر در مقام انشا باشد نتیجه چنین میشود که هر قیامی حرام است ولی اگر در مقام اخبار باشد از آن حرمت قیام استفاده نمیشود و از آنجا که هر دو احتمال به طور جدی در روایت وجود دارد روایت از این نظر مجمل بوده وقابل استدلال نیست؛ ضمن اینکه بر فرض که از این اشکال رفع ید کنیم ، علم داریم که امام علیه السلام برخی موارد را استثناء نمودهاند، حال اگر در «إنشائیات» نیز مانند «إخباریات»، به قرینه استثنائات معلومه این روایات، مطلق«کل رایه» را حمل بر مقید کنیم نتیجه این میشود که موارد تخصیص خورده جایز و در غیر این موارد حرام است.
اشکال: شأن امام علیه السلام بیان احکام است مخصوصا در جایی که بحث انحراف امت مطرح باشد و لذا به این قرینه، روایات را حمل بر مقام انشا میکنیم و در نتیجه روایت از اجمال خارج میشود.
جواب: بر فرض که بپذیریم که شأنیت بیان احکام از سوی معصوم علیه السلام قرینه بر حمل روایت بر انشا شود لکن اشکال دوم بر قوت خود باقی است و مطلق قیام حرام نمیشود. مؤید این نکته علیهم السلام عدم حرمت مطلق قیام) کلام مرحوم امام خمینی رحمة الله علیه است که میفرماید این روایات مربوط به قیامهایی است که دعوت به خود باشد نه دعوت به دین الله و عبارت «یعبد من دون الله» را قرینه بر این نکته بیان میکنند و در نتیجه قیام فقیه جامع الشرایط عادل از تحت این روایات تخصصا یا تخصیصا خارج است.
قرینه دیگری که میتوان بر کلام مرحوم امام اقامه نمود ادله امر به معروف است؛ توضیح آنکه شخصی که برای احقاق حق دیگران و نابودی ظلم قیام میکند مصداق آمر به معروف و ناهی از منکر است و اگر بگوییم این فرد، فردی از افراد طاغوت است تخصیص اکثر لازم میآید پس روایات «کل رایه»، تخصصا شامل این موارد نخواهد بود.
اگر هم کسی بگوید که در برخی روایات تعبیر «یعبد من دون الله» نیامده است در نتیجه حمل بر اینکه مطلق قیام مراد نیست، صحیح نیست در پاسخ میگوییم در آن روایاتی که عبارت«یعبد من دون الله» نیامده است تعبیر «طاغوت» آمده است و این لفظ قرینه است بر اینکه قیام برای احقاق حق تخصصا از بحث این روایات خارج است چرا که قیام برای احقاق حق یقینا مصداق «طاغوت» شمرده نمیشود.
خلاصه کلام آنکه قیام برای احقاق حق و براندازی ظلم، مصداق طاغوت نیست و اگر دعوت به خود نباشد بلکه دعوت به دین و مقدمه سازی برای پیاده شدن احکام و تعالیم دین و آماده سازی ظهور حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف باشد اشکال ندارد.
ب. قیاس عقلی
از مواردی که از سوی مخالفان ولایت فقیه جامع الشرایط ادعا شده است یک قیاس عقلی است که به چند صورت بیان شده است:
1. فقیه جامع الشرایط معصوم نیست و عاری از خطا و اشتباه نمیباشد (صغری) و به حکم عقل تبعیت از غیر معصوم جایز نیست و مصداق نقض غرض است (کبری) در نتیجه ولایت فقیه جامع الشرایط مصداق نقض غرض و باطل است.
2. فساد حاکمیت فقیه جامع الشرایط نسبت به فساد حاکمیت غیر فقیه کمتر نیست و در نیتجه تعیین فقیه جامع الشرایط نسبت به غیر او وجهی ندارد چرا که هر دو منجر به فساد میشود وتخصیص ولایت به فقیه وجهی ندارد.
3. اگر امر بین فقیه جامع الشرایط غیر مدیر و غیر فقیه آگاه به احکام دارای قدرت مدیریت دایر شود، عقل حکم به تعیین ولایت بر عهده فقیه جامع الشرایط نمیکند.
پاسخ این ادعا نیز بسیار روشن است که به اجمال به برخی نکات اشاره میشود:
اولاً فرض ما فقیه جامع الشرایط است در حالی که مستشکل، فرض را روی فقیه غیر جامع الشرایط برده است و فقیهی که مدیریت اجرای احکام را ندارد، فقیه جامع الشرایط نیست.
ثانیاً فرض اثبات ولایت برای فقیه جامع الشرایط زمانی است که معصوم علیه السلام بر پشت پرده غیبت حضور دارد و در عصر غیبت نزدیکترین شخص به معصوم علیه السلام کسی است که از حیث علم به احکام، تقوا، قدرت اجرای احکام، شجاعت و سایر صفاتی که اهل بیت علیهم السلام در روایات بیان داشته-اند و چنین شخصیتی با این صفات ممتاز، کمترین میزان اشتباه را دارد و لذا عقل حکم میکند کسی که میزان اشتباهاتش کمتر است به عنوان رهبر انتخاب شود نه کسی که میزان اشتباهاتش زیادتر باشد علیهم السلام شبیه همان پاسخی که به اشکال به اجتماع حکم ظاهری و حکم واقعی علمای علم اصول میدهند در اینجا نیز میآید.)
ثالثاً اختصاص ولایت برای فقیه جامع الشرایط در عصر غیبت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف نه تنها مصداق نقض غرض نیست؛ بلکه عین تحقق غرض است؛ چرا که اگر ولایت برای فقیه جعل نشود، امت اسلامی بدون رهبر به انحراف کشیده میشوند و از راه ثواب و طاعت خارج میشوند که این نقض غرض و مخالف قاعده لطف است و لذا از باب قاعده لطف هم که شده باید شخصی به عنوان رهبر جامعه اسلامی قرار داده شود تا امور دینی امت اسلام به نحو بایسته جاری گردد و تعطیلی احکام صورت نگیرد و آن شخص به حکم ادلهای که تبیین شد، جز فقیه جامع الشرایط نیست.
رابعاً اثبات ولایت برای فقیه در اداره جامعه و اجرای احکام اسلام در زندگی اجتماعی مردم و دفاع از حقوق بین المللی امت اسلامی از شئون ولایت تشریعی اهل بیت علیهم السلام است که نیازی به عصمت ندارد؛ بله در مسائلی که عصمت معصوم علیه السلام دخالت دارد فقیه ولایت ندارد؛ چرا که شرط ولایت در آن مسائل را که عصمت است ندارد ولی در اموری که عصمت دخالت ندارد، جعل ولایت توسط شارع مقدس برای فقیه هیچ محذوری ندارد و مصداق عدل و تحقق غرض میباشد مرحوم امام خمینی رحمة الله علیه در کتاب البیع خود چنین میفرمایند که: 3 «خلافت دو معنا دارد؛ یکی خلافت الهی تکوینی که مختص به معصومین است و یکی خلافت تشریعی؛ اما ریاست ظاهری حکومت امری است که در معصومین علیهم السلام متعین نشده است؛ بلکه مراد از این ریاست احقاق حق و حقوق مسلمین و اجرای حق بیان شده است علیهم السلام رجوع شود به خطبه شقشقیه) این ریاست ظاهری که مختص به معصومین علیهم السلام نیست برای فقیه جامع الشرایط نیز متصور و قابل جعل است؛ همانگونه که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مجرم را صد ضربه شلاق میزند فقیه نیز میتواند برای اجرای احکام متعینه در شریعت مجرم را صد ضربه شلاق بزند و قس علی هذا سایر موارد احکام که در مقام اجرای آن فقیه با معصوم علیه السلام هیچ تفاوتی ندارد.
در نتیجه این قیاسها نیز نمیتواند مانعی در برابر ادله اثبات ولایت برای فقیه جامع الشرایط باشد و جعل ولایت برای فقیه جامع الشرایط یکی از احکام بدیهی عقل عملی است که قابل انکار نیست.
---------------------------------------
1 . عبدالناصر جلالیان، دانشپژوه مرکز فقهی ائمه اطهارعلیهم السلام.
2. مرحوم کلینی، الكافي (ط - الإسلامية)، 1407ق، ج8 ، ص295.
3. كتاب البيع، 1421ق، ج2، ص626.
تأملی در نظر آخوند رحمة الله علیه درباره استصحاب کلي قسم دوم توسط استاد قائینی حفظالله
در بحث استصحاب کلي قسم دوم، آخوند خراساني رحمة الله علیه هم نظر با استاد خود شیخ انصاری رحمة الله علیه معتقدند استصحاب کلي قسم دوم هميشه محکومِ اصل حاکم است؛ زیرا شک در بقای کلي هميشه مسبب از شک در حدوث فرد طويل است که با جریان اصل عدم حدوث فرد طويل، جايي براي استصحاب کليِ مسبب باقي نميماند. نسبت به زوال فرد قصیر نیز شکی وجود ندارد تا استصحاب مطرح شود. 2
ایشان در ادامه فرموده است: «لعدم كون بقائه و ارتفاعه من لوازم حدوثه و عدم حدوثه، بل من لوازم كون الحادث المتيقّن ذاك المتيقّن الارتفاع أو البقاء»3 حال درباره این که منظور ایشان چه بوده است، اختلاف نظر وجود دارد که در ذیل مورد بررسی قرار میگیرد.
1. برداشت محقق اصفهاني رحمة الله علیه
محقق اصفهانی رحمة الله علیه معتقد است منظور خراساني رحمة الله علیه اين است که عدم بقای کلی از لوازم عدم حدوث فرد طویل (مثلا جنابت) نیست بلکه از لوازم عدم اتصاف حادث به طويل است. 4 دليل اين مطلب آن است که عدم بقای کلی، از لوازم عقلی حدوث فرد طویل نیست؛ زيرا شک در بقای کلي صرف شک در حدوث نيست بلکه معنايش شک در وجود بعد از وجود و يا عدم بعد از وجود است. شک ما در وجود کلي، يعني احتمال عدم اما نه عدم صرف بلکه عدم بعد از وجود؛ يعني زمان قبل، کلي موجود بود اما الان شک ميکنيم که آیا آن کلي هنوز هم موجود است تا وجود بعد از وجود باشد و يا معدوم است تا عدم بعد از وجود باشد. حال شما با استصحاب عدم فرد طويل ميخواهيد بگوييد پس کلي هم نيست؟ اين صحيح نيست؛ زيرا در گذشته وجود کلي مسبب از حدوث فرد طويل نبود، چه بسا آن فرد طويل نبود اما کلي محقق بود. به عبارت ديگر شک در بقای کلي در لحظه دوم، معلول وجود فرد طويل نيست؛ زيرا اگر آن حادث، فرد طويل هم نباشد آن کلي در زمان اول موجود بود بنابراین اثبات این که حادث طویل نبوده است اثبات نمیکند که کلی در آن اول بوده است و در آن دوم معدوم است. لذا ملازمه عقلي بين حدوث فرد طويل و بقاء کلي نيست و عدم کلي از لوازم حدوث فرد قصير است نه عدم حدوث فرد طويل.
2. برداشت سيد يزدی رحمة الله علیه از کلام صاحب کفایه
سید یزدی رحمة الله علیه با فرق گذاشتن بين عدم کلي و ارتفاع کلي ميفرمايد: «لازمه عدم حدوث فرد طویل، ارتفاع کلی نیست؛ بله لازمه عدم حدوث فرد طویل، عدم کلی و جامع هست اما ارتفاع کلی و جامع از لوازم آن نیست و ارتفاع امر وجودی است.» 5 ایشان در ادامه معتقد است: «ارتفاع کلی و جامع حتی عقلاً از لوازم عدم حدوث فرد طویل نیست و لذا اشکال ملازمه برطرف ميشود. به عبارت ديگر عدم حدوث فرد طویل نمیتواند ارتفاع کلی را اثبات کند؛ چون اثبات عنوان وجودی (ارتفاع) با اصل عدمی از موارد اصل مثبت است.
سپس سيد رحمة الله علیه بر آخوند رحمة الله علیه اشکال میکند که ما اصلا با عنوان ارتفاع کار نداريم؛ آنچه مهم است عدم کلي در ساعت دوم است.» 6 سید یزدی رحمة الله علیه البته در مقام پاسخ به این اشکال میفرماید: «ممکن است بگوییم عنوان ارتفاع هم اثبات میشود چون با در نظر گرفتن دلیل استصحاب که میگوید یقین مرتفع و نقض نشده است نتیجه استصحاب، ارتفاع جامع و کلی است و به عبارت ديگر در محل بحث ما ارتفاع، موضوع اثر شرعی است که استصحاب آن را ثابت نميکند، در نتيجه کلي باقي است.» 7
اشکال محقق اصفهاني رحمة الله علیه بر سيد يزدي رحمة الله علیه
محقق اصفهاني رحمة الله علیه به سيد يزدي رحمة الله علیه اشکال می کند که بحث در جایی است که شک در عدم کلی داریم و سخن آن است که عدم حدوث فرد طویل نمیتواند عدم کلی در آن دوم را اثبات کند نه اینکه نمیتواند عنوان ارتفاع را ثابت کند. 8
3. نظر استاد قائنيحفظالله
وجود کلي که به دنبال اثبات آن هستيم، مفاد کان ناقصه است؛ يعني کون المکلف متصفا بالحدث. در حالي که استصحاب عدم حدوث فرد طويل مفاد ليس تامه است. اشکال اين بود که اگر از مفاد ليس تامه براي نفي کان ناقصه و اثبات ليس ناقصه استفاده کنيم، اصل مثبت است. بنابراين از استصحاب عدم فرد طویل (عدم جنابت) که مفاد ليس تامه است نميتوان به مفاد ليس ناقصه که عدم اتصاف المکلف بالجنابت است دست یافت.
به عبارت ديگر اینکه طویل، حادث نبوده است با اینکه حادث، طویل نبوده است متفاوت است. استصحاب اثبات میکند طویل، حادث نبوده است ولی اگر با این استصحاب بخواهیم اثبات کنیم حادث، طویل نبوده است، اصل مثبت میشود. بنابراین بيان محقق اصفهاني رحمة الله علیه نميتواند اشکال آخوند رحمة الله علیه را حل کند؛ زيرا از لوازم عدم حدوث جنابت، ارتفاع کلی و قدر مشترک است. در مثبت بودن اصل، شرط نشده ملازمه دائمی باشد بلکه ملازمه اتفاقی هم کفایت میکند. فقط مهم این است که ملازمه شرعی نباشد؛ حال چه ملازمه دائمی باشد و چه موردی باشد و در استصحاب کلی قسم دوم، که فرد یقین دارد که اگر فرد قصیر موجود شده باشد آن کلی متیقن الارتفاع است، عدم حدوث فرد طویل، ملازم است با عدم کلی و انتفای جامع در ساعت دوم.
عدم حدوث فرد طویل، منشأ عدم کلی در ساعت دوم و بعد از علم به ارتفاع فرد قصیر است نه اینکه عدم حدوث فرد طویل منشأ عدم کلی حتی در ساعت اول هم باشد. بله عدم حدوث فرد طویل منشأ عدم کلی در ضمن آن حتی در آن اول هم هست اما منشأ عدم کلی و جامع مطلق نیست.
سيد يزدي رحمة الله علیه هم فرمودند: «با اصل عدم حدوث فرد طویل، عنوان ارتفاع اثبات نمیشود» به نظر می رسد این همان مفاد کلام مرحوم اصفهانی است که معتقد بود: «با اصل عدم حدوث فرد طویل، عدم بعد از وجود اثبات نمیشود.» و بین آن دو فرقی نیست.
نتیجه
کلام سید یزدی رحمة الله علیه و مرحوم اصفهانی قابل التزام نیست و به نظر میرسد صحیح آن است که بگوییم در موارد کلی قسم دوم که در آن دوم فرد قصیر متیقن الارتفاع است، اثبات عدم حدوث فرد طویل عقلا با عدم بقای کلی در لحظه دوم ملازم است و لذا اگر در این میان حجتی باشد که حدوث فرد طویل را نفی کند، شکی نیست که به عدم جامع و کلی در ساعت دوم حکم ميشود.
---------------------------------------
1 . محمد مظفري، دانش پژوه مرکز فقهی ائمه اطهارعلیهم السلام؛ برگرفته از درس-های استاد قائنی حفظالله که در بهمن ماه 1395 برگزار شد.
2. شيخ انصاري، فرائد الاصول (طبع مجمع الفکر)، 1428ق، ج3، ص193.
3. آخوند خراسانى، كفاية الأصول (با تعليقه زارعى سبزوارى)، 1430ق، ج3، ص218.
4. نهایة الدرایة، ذیل عبارت کفایة الاصول.
5. حاشیه فرائد الاصول، 1426ق، ج۳، ص۲۰۱.
6. همان.
7. همان.
8. نهایة الدرایة، 1374ق، ج3، ص166.
فطحیه از نگاه اندیشمندان علم رجال
یکی از مباحثی که در علم رجال آشنایی نسبت به آن لازم است، شناخت فِرق و مذاهبی است که بسیاری از روات حدیث به آن منتسب هستند؛ چرا که این امر میتواند در پذیرش یا رد روایاتی که از آنها به دست ما رسیده است، تاثیرگذار باشد. فطحیه یکی از همین فرقهها است که بسیاری از روات و از جمله برخی از بزرگان ایشان، به این فرقه منتسب گردیدهاند؛ لذا ضروری است این فرقه از منظر رجالیان، مورد بررسی قرار گیرد.
حضرت آیت الله سبحانیحفظهالله در توضیح اعتقاد این فرقه میفرمایند: «و هم الذين يقولون بانتقال الإمامة من الصادق (علیه السلام) إلى ابنه عبد اللّه الأفطح، و هو أخو إسماعيل من أبيه و أمّه و كان أسنّ أولاد الصّادق، زعموا أنّه قال: الإمامة في أكبر اولاد الإمام، و هو ما عاش بعد أبيه إلّا سبعين يوما و مات و لم يعقب له ولدا ذكرا»2 شیخ مفید (رحمة الله علیه) نیز در ارشاد بعد از ترجمه «عبدالله» و منکراتی که در حق او ذکر شده است، میفرماید: «... و هُمُ الطَّائِفَةُ الْمُلَقَّبَةُ بِالْفَطَحِيَّةِ وَ إِنَّمَا لَزِمَهُمْ هَذَا اللَّقَبُ لِقَوْلِهِمْ بِإِمَامَةِ عَبْدِاللَّهِ وَ كَانَ أَفْطَحَ الرِّجْلَيْنِ وَ يُقَالُ إِنَّهُمْ لُقِّبُوا بِذَلِكَ لِأَنَّ دَاعِيَتَهُمْ إِلَى إِمَامَةِ عَبْدِ اللَّهِ كَانَ يُقَالُ لَهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَفْطَح»3
این فرقه تمام أئمه اثنا عشر (علیهم السلام) را قبول دارند اما بین امام صادق و امام کاظم (علیهما السلام)قائل به امامت عبدالله افطح میباشند یعنی فطحیه سیزده امامی هستند و بعد از شهادت امام صادق (علیه السلام) تا زمانی که عبدالله زنده بوده او را امام میدانستند و بعد از فوت وی -که ظاهرا مدت کوتاهی زنده بوده است- امامت امام موسی بن جعفر (علیه السلام) را پذیرفتند. بنابراین نزدیکترین فرقه به مذهب حقه اثنا عشری هستند که در اصول و فروع دین کاملا با ما یکسان بوده و در هیچ حلال یا حرام و فرائض و سنن و آداب، با امامیه اختلاف ندارند و تنها اختلافشان امامت عبدالله است که غیر از این اعتقاد باطل به لوازم باطل دیگری گرایش نیافتهاند. 4
البته اینجا سؤال این است که به چه علت، عدهای از بزرگان شیعه و حتی به قول کشی «عامة مشايخ العصابة و فقهاؤها»5 قائل به امامت عبدالله و این اعتقاد باطل شده بودند؟
به نظر میرسد دلایل این اشتباه چنین باشد:
1. عبد الله فرزند بزرگ امام صادق (علیه السلام) بوده و شیعیان فکر میکردند امامت به بزرگترین فرزند هر امامی میرسد همان طور که از عبارت کشی معلوم است: «الفطحية هم القائلون بامامة عبداللّه بن جعفر بن محمد، و سموا بذلك لأنه قيل انه كان أفطح الرأس، و قال بعضهم كان أفطح الرجلين، و قال بعضهم انهم نسبوا الى رئيس من أهل الكوفة يقال له عبداللّه بن فطيح و الذين قالوا بامامته عامة مشايخ العصابة و فقهاؤها مالوا الى هذه المقالة، فدخلت عليهم الشبهة لما روي عنهم عليه السّلام أنهم قالوا الامامة في الاكبر من ولد الامام اذا مضى.... ثم ان عبداللّه مات بعد أبيه بسبعين يوما، فرجع الباقون إلا شذاذا منهم عن القول بامامته الى القول بامامة أبي الحسن موسى (علیه السلام) و رجعوا الى الخبر الذي روي أن الامامة لاتكون في الاخوين بعد الحسن و الحسين (علیهما السلام)» و بقي شذاذ منهم على القول بإمامته، و بعد أن مات قال بامامة أبي الحسن موسى (علیه السلام)» 6
2. اواخر دوره امامت امام صادق (علیه السلام) مصادف با حکومت منصور دوانیقی بود و از نصوص استفاده میشود که آن قدر جو خطر و تقیه زیاد بوده که جانشینی امام موسی بن جعفر (علیهما السلام) به طور علنی توسط امام صادق (علیه السلام) اعلام نشده بود؛ بلکه امام صادق (علیه السلام) برای حفظ جان جانشین ایشان یعنی امام کاظم (علیه السلام)، به پنج نفر از جمله خلیفه و حاکم مدینه وصیت نموده بودند. به این روایت توجه فرمایید: «عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلٍ أَوْ غَيْرِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ عَنْ يُونُسَ عَنْ دَاوُدَ بْنِ زُرْبِيٍّ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ النَّحْوِيِّ قَالَ: بَعَثَ إِلَيَّ أَبُو جَعْفَرٍ الْمَنْصُورُ فِي جَوْفِ اللَّيْلِ فَأَتَيْتُهُ فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ وَ هُوَ جَالِسٌ عَلَى كُرْسِيٍّ وَ بَيْنَ يَدَيْهِ شَمْعَةٌ وَ فِي يَدِهِ كِتَابٌ قَالَ فَلَمَّا سَلَّمْتُ عَلَيْهِ رَمَى بِالْكِتَابِ إِلَيَّ وَ هُوَ يَبْكِي فَقَالَ لِي هَذَا كِتَابُ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ يُخْبِرُنَا أَنَّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ قَدْ مَاتَ فَإِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ ثَلَاثاً وَ أَيْنَ مِثْلُ جَعْفَرٍ ثُمَّ قَالَ لِيَ اكْتُبْ قَالَ فَكَتَبْتُ صَدْرَ الْكِتَابِ ثُمَّ قَالَ اكْتُبْ إِنْ كَانَ أَوْصَى إِلَى رَجُلٍ وَاحِدٍ بِعَيْنِهِ فَقَدِّمْهُ وَ اضْرِبْ عُنُقَهُ قَالَ فَرَجَعَ إِلَيْهِ الْجَوَابُ أَنَّهُ قَدْ أَوْصَى إِلَى خَمْسَةٍ وَاحِدُهُمْ أَبُو جَعْفَرٍ الْمَنْصُورُ وَ مُحَمَّدُ بْنُ سُلَيْمَانَ وَ عَبْدُ اللَّهِ وَ مُوسَى وَ حَمِيدَةُ.» 7
به هر حال نسبت فطحیه به بزرگانی از روات داده شده است و لذا تعیین تکلیف در مورد پذیرش یا رد روایات ایشان بسیار مهم است؛ برخی از ایشان عبارتند از:
1- عبدالله بن بکیر بن اعین8 که از اصحاب اجماع میباشد9 و روایات فراوانی از او در کتب اربعه و دیگر کتب نقل شده است. (حدود هزار روایت در کتاب وسائل الشيعة از او نقل شده است.)
2- عمار بن موسی الساباطی10 (حدود 500 روایت در کتاب وسائل الشيعة از او نقل شده است).
3- حسن بن علی بن فضال که یکی از بزرگان فقها و روات بوده است و تعداد روایات او در وسائل الشيعة حدود هزار روایت است و بنا بر قولی از اصحاب اجماع به حساب میآید11 و معروف به زهد و عبادت نیز بوده است12 البته نقل شده است که حسن بن علی هنگام مرگ مستبصر شده است. 13 فرزندان او نیز از روات حدیث بودهاند مخصوصا فرزند کوچکتر او علی بن الحسن که از فقهای بزرگ شیعه به حساب میآمده است. 14 اینان همه فطحی هستند و همان کسانی هستند که درباره آنها گفته شده «خُذُوا بِمَا رَوَوْا وَ ذَرُوا مَا رَأَو»15
نظر مختار
با توجه به توضیحات پیشگفته در اعتقادات این گروه، به نظر میرسد صِرف فطحی بودن، مضر به پذیرش روایت نیست؛ دلایل این امر بدین قرار است:
1. فطحیه به این علت که تمام ائمه (علیهم السلام) را قبول دارند، در تمام فقه و فروع آن مانند شیعیان اثنی عشری هستند به خلاف زیدیه که به علت قبول نداشتن بیشتر ائمه (علیهم السلام) مخصوصا امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) دست به دامان فقه حنفی شدهاند؛ لذا تعبیر «أصحابنا» که موضوع کتاب فهرست شیخ طوسی (رحمة الله علیه) و فهرست نجاشی (رحمة الله علیه) است، شامل فطحیه میشود ولی شامل زیدیه نیست. شاهد این مطلب تعبیری است که شیخ (رحمة الله علیه) در ذیل عنوان ابن عقده زیدی مسلک میآورد: «و إنما ذكرناه في جملة أصحابنا لكثرة رواياته عنهم و خلطته بهم و تصنيفه لهم»16
2. ممکن است در بحث قبول روایات موثقه بین روایات فطحیه و دیگر فرق منحرف تفصیل قائل شد؛ زیرا نزدیکترین فرقه به امامت همین گروه هستند. به عبارت دیگر از اینکه روایات فطحیه مورد قبول بوده و سیره بر عمل به آنها بوده و چندین نفر از آنها از اصحاب اجماع شمرده شدهاند نمیتوان حجیت مطلق روایات موثقه را نتیجه گرفت.
3. بعضی از علما17 مانند حضرت آیت الله شبیریحفظهالله روایات بزرگان شیعه از سران فرقه واقفیه مانند علی بن ابی حمزه بطائنی را به قرینه وجود منافرت و عداوت شدید بین پیروان امام رضا (علیه السلام) و واقفیه، مربوط به قبل از انحراف میدانند18 ولی با روشن شدن منشا انحراف فطحیه و اینکه این گروه بقیه ائمه (علیهم السلام) را قبول دارند روشن است این کلام نسبت به آنها گفته نمیشود.
---------------------------------------
1. محمد فایزی، دانشآموخته مرکز فقهی ائمه اطهار (علیهم السلام).
2. كليات في علم الرجال، 1410ق، ص411؛ همچنین ر.ک: ابوالفتح محمد بن عبدالکریم شهرستنانی، الملل و النحل، 2003م، ج 1، الصفحة 185.
3. البته در رجال کشّی، داعی به این فرقه با نام عبدالله بن فطیح آمده است. (ابوعمرو کشی، رجال کشی، 1390ق، ص254)
4. اعلم أوّلا ان الفطحيّة أقرب المذاهب الباطلة إلى مذهب الإمامية و ليس فيهم معاندة و إنكار للحق و تكذيب لأحد من الأئمة الاثنى عشر (علیهم السلام) بل لا فرق بينهم و بين الإماميّة أصولا و فروعا أصلا، إلّا في اعتقادهم امامة امام بين الصادق و الكاظم (علیهما السلام) في سبعين يوما، لم تكن له راية فيحضروا تحتها، و لا بيعة لزمهم الوفاء بها، و لا أحكام في حلال و حرام، و تكاليف في فرائض و سنن و آداب كانوا يتلقونها، و لا غير ذلك من اللوازم الباطلة، و الآثار الفاسدة الخارجية المريبة غالبا على امامة الأئمة الذين يدعون الى النار، سوى الاعتقاد المحض الخالي عن الآثار، الناشئ عن شبهة حصلت لهم عن بعض الاخبار، و انّما كان مدار مذهبهم على ما أخذوه من الأئمة السابقة و اللاحقة صلوات اللّه عليهم كالإماميّة و من هنا تعرف وجه عدم ورود لعن و ذمّ فيهم، و عدم أمرهم (علیهم السلام) بمجانبتهم (حسین نوری، مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، 1429ق، ج23، ص13(
5. ابوعمرو کشی، رجال کشی، 1390ق، ص254.
6. همان.
7. مرحوم کلینی، الكافي (ط - الإسلامية)، 1407، ج1، ص310.
8. شیخ طوسی، فهرستالطوسي، 1420ق، (بابالعين،بابعبدالله)، ص304.
9. ابوعمرو کشی، رجال کشی، 1390ق، ص375.
10. شیخ طوسی، فهرستالطوسي، 1420ق، (بابالعين،بابعمار)، ص335.
11. ابوعمرو کشی، رجال کشی، 1390ق، ص556.
12. نجاشی، رجالالنجاشي، 1365ش، ص34؛ ابوعمرو کشی، رجال کشی، 1390ق، ص515.
13. ابوعمرو کشی، رجال کشی، 1390ق، ص565.
14. نجاشی، رجالالنجاشي، 1365ش، ص257.
15. شیخ طوسی، الغيبة، (كتاب الغيبة للحجة، النص) 1411ق، ص390.
16. شیخ طوسی، فهرستالطوسي، 1420ق، ص68.
17. به عنوان مثال مراجعه شود به: علامه بحرانی، سند العروة الوثقى - كتاب الحج، 1415ق، ج1، ص34 و ج2، ص136؛ سید محمد حکیم، مصباح المنهاج - كتاب الصوم، 1425ق، ص347.
18. شبیری زنجانی، كتاب نكاح، ج20، 1419ق، ص6362.
بررسی ادوات عموم (بخش دوم، لفظ «ال»)
در این نوشتار در ادامه تحلیل لغوی الفاظ عموم به بررسی لفظ «ال» میپردازیم؛ چرا که از الفاظ مهم عموم میباشد و از این رو قاطبه اصولیون در این باب مطالبی را به رشته تحریر در آوردهاند.
لفظ «ال»
لفظ «ال» مشترک بین معانی متعددی است که عبارت است از: 1- عهدیه 2- موصوله 3- جنسیه؛ اما فقط در برخی از این معانی دلالت بر عموم دارد. حال باید دید کدامیک از این معانی دلالت بر عموم دارد.
واضح است که «ال» عهدیه خارج از محل کلّام است؛ چراکه محتوای آن چیزی جز معنای معهود نیست. بنابراین دو معنای دیگر باقی میماند: موصوله و جنسیه.
الف. «ال» موصوله
ممکن است مناقشه شود که «ال» وارده بر مشتقات، به صورت وضعی دلالت بر عموم نمیکند؛ بلکه شمولیت در موارد آن از اطلاق و مقدمات حکمت استفاده شود؛ پس در مانند «أکرم العالم» معنا چنین است: «أکرم الذی هو عالم» ؛ چراکه عالم در این مثال مطلق است و هیچ قیدی ندارد؛ بنابراین هم شامل عالم عادل میشود و هم شامل عالم فاسق؛ از همین رو از اهل لغت تصریحی بر دلالت وضعی «ال» وارده بر مشتقات، بر شمولیت و عموم دیده نمیشود؛ به بیان دیگر «ال» وارد بر مشتقات، موصوله است؛ بنابراین شمولیتی هم که از آن استفاده میشود، بازگشت به اطلاق و مقدمات حکمت دارد؛ مانند اطلاقی که در مثل «أکرم فقیراً» دیده میشود؛ پس در این مثال صحیح است که بگوییم «إلّا زیداً»؛ چراکه اطلاق فقیر شامل زید هم میشود؛ بنابراین از دایره عموم اصطلاحی خارج است.
ب. «ال» جنس
«ال» جنس بر سه قسم است؛ قسم اول، ماهیت است که داخل بر اسم جنس میشود و از آن اراده ماهیت معین میشود نه افراد آن؛ مانند قول حق تعالی: «وَ جَعَلنا مِن المَاءِ کلّ شَیءٍ حَیٍّ»2 و قسم دوم هم استغراق صفاتی است که بر اراده اجتماع جمیع صفات در افراد جنس مدخولش دلالت میکند که نشانه آن صلاحیت جایگزینی لفظ «کلّ» به جای آن به صورت مجازی است؛ مانند «أنت الرجل» یعنی «أنت کلّ رجُل صفة» اما هیچ یک از این دو قسم از اقسام «ال» جنس، دلالت بر عموم اصطلاحی ندارد.
اما قسم سوم از «ال» جنس، دلالت بر استغراق افراد مدخولش دارد و علامت آن به تصریح اهل لغت این است که حقیقتا لفظ «کلّ» میتواند جایگزین آن شود و استثنا کردن از مدخول آن نیز صحیح است. صاحب «النحو الوافی» میگوید: «فمنها التى تدخل على واحد من الجنس فتجعله يفيد الشمول و الإحاطة بجميع أفراده إحاطة حقيقية؛ لا مجازاً و لا مبالغة، بحيث يصح أن يحل محلها لفظة «كل» فلا يتغير المعنى؛ نحو: النهر عذب، النبات حى، الإنسان مفكر، المعدن نافع ... فلو قلنا: كل نهر عذب، كل نبات حى، كل إنسان مفكر، كل معدن نافع ... بحذف «ال» فى الأمثلة كلها و وضع كلمة:«كلّ» مكانها- لبقى المعنى على حالته الأولى. و ما تدخل عليه «ال» من هذا النوع يكون لفظه معرفة؛ تجرى عليه أحكام المعرفة، و يكون معناه معنى النكرة المسبوقة بكلمة: كل؛ فيشمل كل فرد من أفراد مدلولها، مثل كلمة «الملك» فى قول الشاعر:
إذا الملك الجبّار صعّر خدّه
مشينا اليه بالسيوف نعاتبه»3
همچنین مؤلف کتاب البهجة المرضیة فی شرح الالفیة تصریح دارد: «و اعلَم أنّ ال يكون لاستغراق أفراد الجنس إن حلّ محلّها كلّ على سبيل الحقيقة.» 4
بایسته ذکر آنکه زمانی که این قسم از «ال» بر سر مشتقات و الفاظ جمع وارد شود، باز هم بر استغراق مدخولش دلالت دارد؛ مانند: «رأیت الرجال» و مانند قول حق تعالی: «أَوْفُوا بِالعُقُودِ»5 و «فَاقْتُلُوا المُشْرِكِينَ»6 البته این در جایی است که قرینهای بر خلاف نباشد که بر عهد و ماهیت دلالت داشته باشد. جناب شیخ طوسی (رحمة الله علیه) در این باره میفرمایند: «و الذّي يدلّ على ذلك حُسن الاستثناء في جميع هذه الألفاظ، ألا ترى أنّه يحسن أن يقال: «إنّ الإنسانَ لفي خُسر إلا زيداً و عمرواً» فيستثنى كلّ واحد من النّاس من اللّفظ الأوّل. و كذلك إذا قال: «رأيت الرّجال» يحسن أن يستثنى كلّ واحد منهم. و كذلك يحسن الاستثناء من قوله: «فَاقْتُلُوا المُشْرِكِينَ» ... و ما جرى مجرى ذلك من الألفاظ. و قد بيّنا في الباب الأوّل أنّ مِن حقّ الاستثناء أن يخرج من الكلام ما لولاه لوجب دُخوله تَحته، و في ذلك اقتضاء هذه الالفاظ الاستغراق.» 7 البته نکته قابل توجه در مورد کلام شیخ آنکه ایشان با آوردن مثال «فَاقْتُلُوا المُشْرِكِينَ» «ال» وارد بر مشرکین (که وارد بر مشتق است) را هم از موارد دلالت وضعی بر عموم میداند؛ اما برخلاف نظر ایشان معتقدیم که «ال» وارد بر مشتقات موصوله بوده و دلالت وضعی بر عموم ندارد.
بعد از این پژوهش در کلمات لغویون به خوبی روشن گردید که لفظ «ال» در این قسم به تنهایی برای معنای شمولیت نسبت به افراد مدخولش وضع شده است و در این معنی با لفظ «کلّ» مترادف است؛ اما محل تأمل جایی است که با وجود این تصریحات روشن از اهل لغت، بعضی از اصولیها ادعا میکنند که «ال» به تنهایی دلالتی بر استیعاب ندارد و آنچه که دلالت بر استیعاب دارد همانا جمع محلّی به «ال» است، و در موردی که «ال» وارد بر مفرد میشود در دلالتش بر عموم مناقشه کردهاند. به طور نمونه امام خمینی (رحمة الله علیه) میفرمایند: «ليس الدال عليه هو اللام و لا نفس الجمع؛ و لذا لا يستفاد ذلك من المفرد المحلّى و الجمع غير المحلّى، بل إنّما يستفاد من تعريف الجمع»،8 وآیة الله سبحانی-حفظهالله میفرمایند: «و قد عدّ من الفاظ العموم، المفرد المحلّى باللام و استدلّ له بوجوه قاصرة، كوصفه بالجمع في المثل الدارج: أهلك الناس الدينار الصفر و الدرهم البيض، و صحّة ورود الاستثناء عليه كقوله سبحانه: «إِنَّ الإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ* الّا الذِينَ آمَنُوا»9 و أنّ اللام للتعريف و المعرّف هو أقصى المراتب. و الظاهر أنّ استفادة العموم في الموردين الأوّلين بالقرينة الخارجية؛ أمّا الأوّل فلأنّه لا فرق بين دينار و دينار و درهم و درهم في أنّه يغرّ الإنسان، و أمّا الثاني فبما انّ الإنسان طبيعة واحدة، فيكون تمام أفرادها في خسر، لأنّ أفراد الطبيعة فيما يجوز و ما لا يجوز واحد»10
برخی دیگر از ایشان حتی در اصل دلالت «ال» بر شمولیت وضعی به نحو مطلق مناقشه کردهاند که از جمله ایشان میتوان به جناب محقق اصفهانی (رحمة الله علیه) اشاره نمود که میفرماید: «أما الجمع المحلّى باللام، و الفرد المحلّى باللام فحيث لم يثبت دلالة اللام على الاستغراق، فلا دلالة لهما على العموم الا بمقدّمات الحكمة المقتضية للإطلاق»11
نتیجه
همچنان که بسیاری از اهل لغت بدان تصریح نمودهاند فقط در جایی «ال» بالوضع دلالت بر استغراق مدخول میکند که از قسم جنسیه غیر ماهیت باشد و علامتش هم آن است که بتوان حقیقتا لفظ «کلّ» را جایگزین آن کرد؛ حال چه مدخول آن مفرد باشد چه جمع؛ اما مفرد مانند قول حق تعالی: «إِنَّ الإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ» و معنای آن چنین میشود: «إِنَّ کلّ إِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ» و در این هنگام استثنا از آن صحیح است و از همین رو در آیه بعد میفرماید: «إلّا الذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالحاتِ» و مثال جمع؛ مانند این قول حق تعالی: «أَوْفُوا بِالعُقُودِ» که معنای آن چنین میشود: «أوفوا بِکلّ عقود».
---------------------------------------
1 . امیرحسین ایمانیمقدم، دانشپژوه مرکز فقهی ائمه اطهار (علیهم السلام).
2. سوره مبارکه انبیاء، آیه شریفه30.
3. عباس حسن، النحو الوافي مع ربطه بالأساليب الرفيعة و الحياة اللغوية المتجددة، 1367ش، ج1، ص386.
4. سیوطی، البهجة المرضية على الفية ابن مالك، بیتا، ص78.
5. سوره مبارکه مائده، آیه شریفه1.
6. سوره مبارکه توبه، آیه شریفه5.
7. العُدة في أصول الفقه، 1417ق، ج1، ص293.
8. تهذيب الأصول، 1423ق، ج2، ص167.
9. سوره مبارکه عصر.
10. إرشاد العقول الى مباحث الأصول، 1424ق، ج2، ص491.
11. نهاية الدراية في شرح الكفاية، 1429ق، ج2، ص448.
ظهور مجدد بنی امیه در حجاز
به تحقیق میتوان گفت سرچشمه تمام انحرافاتی که در طول تاریخ به وقوع پیوسته است، پیروی از هواهای نفسانی بوده است. امیرالمؤمنین (علیه السلام) در این باره میفرمایند: «ابتداى ظهورِ فتنهها، هواهايى است كه پيروى مىشود، و احكامى است كه بدعت گذاشته میشود، در اين فتنهها و احكام با كتاب خدا مخالفت مىشود، و مردانى مردان ديگر را بر غير دين خدا يارى و پيروى مىنمايند. اگر باطل از آميزش با حق خالص مىشد، راه بر حق جويان پوشيده نمىماند و اگر حق در پوشش باطل پنهان نمىگشت، زبان دشمنان ياوه گو از آن قطع مىگشت. ولى پارهاى از حق و پارهاى از باطل فراهم شده و در هم آميخته مىشود، در اين وقت شيطان بر دوستانش مسلط مىشود، و آنان كه لطف حق شاملشان شده نجات مىيابند»2
فرقه ضاله وهابیت، مصداق بارز این کلام امیرالمؤمنین (علیه السلام) است؛ محمد بن عبد الوهاب که سواد چندانی نداشت با کمک آل سعود و تکفیر سایرین توانست این فرقه را پایهریزی کند. بیشتر کشته شدگان دوره اول وهابیت، از سنیهای حنبلی مذهب و هم کیش محمد بن عبد الوهاب بودند که فقط چون عقاید خاص او را قبول نداشتند، کافر و مهدور الدم شناخته شدند.
وهابیون خود را پیرو احمد بن حنبل میدانند؛ این در حالی است که احمد بن حنبل در کتاب «مسند» بارها احادیث فضائل حضرت علی (علیه السلام) و جریان کامل غدیر را نقل کرده و حتی کتاب مستقلی با عنوان «فضائل امیرالمؤمنین علی بن أبی طالب (علیه السلام)» دارد که در آن صدها روایت در فضائل و مناقب امام علی (علیه السلام) جمع شده است؛ با این وجود وهابیها نه تنها ارادتی به حضرت علی (علیه السلام) ندارند بلکه با اهل بیت (علیهم السلام) و شیعیان دشمنی هم میکنند. دلیل این امر آن است که افکار محمد بن عبد الوهاب ریشه در عقاید ابن تیمیه دارد. ابن تیمیه در قرن هفتم میزیست و پدرش عالِم حنبلی بود. او بیش از 60 سال در دمشق زندگی کرد و عقاید باطل بنی امیه در وجود او رسوخ کرد، لذا کینه امیرالمؤمنین (علیه السلام) را همواره به دل داشت و از زیارت و توسل به نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت (علیهم السلام) نهی میکرد. پنج قرن بعد، محمد بن عبد الوهاب تفکرات ابن تیمیه را ادامه داد. محمد بن عبد الوهاب قائل به جبر، تجسیم و... بود و عقل را به هیچ وجه قبول نداشت.
اعتقادات عجیب وهابیت در مسائلی چون: زیارت قبور انبیاء و صلحاء، شفاعت، توسل و ... آنها را از سایر مذاهب اسلامی جدا نموده است؛ وهابیت این مسائل را تبدیل به ملاک توحید و شرک کرده و به خاطر اعتقاد به چنین مسایلی سایر مسلمین را تکفیر نموده و جان و مال و آبرویشان را حلال کردهاند! به دلیل همین اعتقادات باطل و بدعتهای دینی است که با وجود آن که وهابیت همواره سعی داشته تا خود را از جمله اهل تسنن معرفی نماید؛ ارباب مذاهب اهل تسنن این ادعا را قبول نکرده و آن ها را جزء خود نمیدانند.
وهابیت با کلیه مذاهب اهل تسنن، هم در مسائل کلامی و هم در مسائل فقهی اختلافات بنیادین دارد تا آنجا که شیخ سلیمان بن عبدالوهابِ حنبلی مذهب که برادر محمد بن عبدالوهاب هست، کتاب «الصواعق الالهیه فی الرد علی الوهابیة» را در ردّ وهابیت نوشته است.
از منظر تاریخی پیدایش این فرقه چنان بود که محمد بن عبد الوهاب با امیر منطقه «درعیه»، که سر سلسله آل سعود بود، پیمان بست که در فتح حجاز کمکش کند و آل سعود با کشتار، خونریزی و تهدید و با همکاری و کمک دولت انگلیس به یک دولت بزرگ تبدیل شد. در مرحله بعد آنها به سایر کشورهای اسلامی از جمله عراق و سوریه حمله کردند. فقط در حمله این فرقه ضاله به شهر مقدس کربلا در 18 ذی الحجه سال ۱۲۱۶ق مصادف با عید سعید غدیر خم هزار تا چهار هزار نفر (با توجه به اختلاف منابع) شهید شدند و آسیب جدی به حرم امام حسین (علیه السلام) وارد شد و بسیاری از اشیاء حرم مطهر نیز به غارت رفت. هم چنین در سال 1343ق با حمله به قبرستان بقیع، قبور چهار امام معصوم (علیهم السلام) مدفون در بقیع را تخریب کردند.
خوی وحشیگری وهابیون به همین جنایات راضی نشد و در سال 1366ش، با حمله با حاجیان ایرانی در مکه مکرمه بیش از 270 نفر را به بدترین شکل به شهادت رساندند. واقعه منا در سال 1394ش که به کشته شدن بیش از هفت هزار نفر انجامید از جمله حاجیان ایرانی شهید شده در منا که بیش از 400 نفر هستند لکه ننگ دیگری بر دامان این فرقه ضاله است. جنگ 4 ساله با یمن که تا کنون هم ادامه دارد، تأسیس و حمایتهای همه جانبه مالی و غیر مالی از گروههای تکفیری از جمله داعش، حمایت از گروه-های تروریستی مخالف ایران به خصوص گروهک منافقین و ... همگی مهر تأییدی است بر خوی بنی امیه-ای وهابیون که امروزه شاهدش هستیم.
گروههای تروریستی القاعده، داعش، بوکوحرام و دیگر جریانهای تروریستی و تکفیری، همه با حمایت وهابیت جهان اسلام را به خاک و خون کشیدند و انسانهای بی گناه فراوانی را به قتل رساندند و با ثروتی که باید در راستای منافع مسلمین صرف میشد به کشتار ایشان پرداختند. امروزه تمام مسلمان جهان از دست وهابیت در امان نیستند و آنها هر روز با عناوین مختلفی به جنگ با مسلمانان میروند. آمریکا و اسرائیل نیز، که دشمنان اصلی اسلاماند به تشویق این حزب الشیطان میپردازند تا شاید بتوانند منابع بیشتری از مسلمانان را به تاراج ببرند و آنها را به درگیری و جنگ داخلی سوق دهند تا رژیم غاصب اسرائیل با خیالی آسوده به جنایات خود ادامه دهد. این است ثمره بدعت در دین و تفسیر خود رأی و سوء استفاده از آن در جهت هواهای نفسانی.
---------------------------------------
1. هیئت تحریریه ماهنامه پژوهشی فقه الأئمه (علیهم السلام).
2 . نهج البلاغه، خطبه 50.